وقتی درآمد دولت از صادرات نفت کم میشود معمولا یک کورسوی امید هم پیدا میشود که «سهم درآمدهای مالیاتی افزایش پیدا کرده و از وابستگی به نفت خلاص شویم». اتکا به درآمد مالیاتی در عین حال که سیاست درست است، مستلزم طراحی پیچیده و ملاحظات متعددی در مورد بده-بستان بین «عدالت» و «کارایی» هست. اینجا چند مورد از پیچیدگی طراحی بهینه نظام مالیاتی را از باب مثال ذکر میکنیم.
۱) یک سیاست محبوب بین مردم «مالیات بر سرمایه» است. با توجه به این که معمولا نابرابری در دسترسی به سرمایه بالا است و ثروت (سرمایه) عمدتا در اختیار درصد کوچکی از جمعیت است، این روش به نظر به عدالت هم نزدیکتر میرسد، ضمن این که سرمایه را نمیشود به راحتی مخفی کرد چون خانه و کارخانه و ماشین به هر حال ثبت شده و ملموس هستند.
خب پیچیدگی قضیه چیست؟ جهانی را تصور کنید که در آن سرمایه قابلیت جابهجایی (بخوانید فرار) دارد. اگر کشوری نرخ مالیات بر سرمایه را بالا ببرد، واکنش بهینه سرمایهداران چیست؟ این است که سرمایه را از آن کشور خارج کنند و به جای دیگری ببرند که نرخ مالیات کمتری دارد. این کار باعث میشود که نسبت «سرمایه به کار» در کشور اول کم شده و در نتیجه بازده نهایی نیروی کار و دستمزدهای نیروی کار افت کند! این یکی از نتایج مهم و تا حدی غیرشهودی در اقتصاد بخش عمومی است که میگوید هزینه «مالیات بر سرمایه» را دست آخر «نیروی کار» میپردازد!
۲) بیاییم و به حقوقهای زیاد مالیات بالایی ببندیم. این روش هم از منظر عدالت به نظر جذاب میرسد چون میگوید مطلوبیت حاشیهای مصرف برای افراد با درآمد بالا کم و برای افراد با درآمد پایین زیاد است. در نتیجه با مالیات سنگین روی حقوقهای بالا میتوانیم مطلوبیت اجتماعی کل را بیشینه کنیم.
خب پیچیدگی قضیه کجا است؟ مشکل اینجا است که ما در جهانی زندگی میکنیم که عرضه نیروی کار درونزا است و به مشوقها پاسخ میدهد. اگر این طور بود که عرضه نیروی کار، سرمایهگذاری روی آموزش و سرمایه انسانی و تلاش برای رقابت، یک سری عدد ثابت و داده شده بود، شاید مالیات روی حقوقهای بالا بهینه بود. ولی در واقعیت تمام این متغیرهای مربوط به انگیزه و تلاش و ساعت کار «درونزا» هستند و به نرخ مالیات واکنش نشان میدهند. اگر نرخ مالیات روی حقوقهای بالا را زیاد کنیم، انگیزه افراد برای ورود به مشاغل سخت و پردرآمد (پزشکی، دندانپزشکی، وکالت، مدیریت شرکتها، ستارههای ورزشی و هنری، دانشمندان برجسته و الخ) کم میشود و در نتیجه جامعه دچار خسران میشود. (بلی متوجه هستم که در ایران عزیز ما همه حقوقهای بالا ناشی از این نوع تخصصها نیست و میتواند ناشی از رانت و روابط و تجارتهای بدون فایده برای جامعه هم باشد.)
بنا به چنین نوع دلایلی (که ما فقط دو مورد مثالی از آن را ذکر کردیم)، ادبیات طراحی بهینه نظام مالیاتی متمایل به سیاستهایی از این نوع است. در عمل هم نظام مالیاتی خیلی کشورها به سمت پیادهسازی این نوع اصول پیش رفته است.
۱) مالیات را به جای درآمد، روی مصرف کالاها ببندیم (مثل سیستم VAT) تا از تخریب انگیزه کار و تلاش جلوگیری کنیم.
۲) روی کالاهای واسطه مالیات نبدیم و مالیات را فقط روی کالایی نهایی وضع کنیم.
۳) از شیب مالیات روی درآمد کم کنیم و ضریب مالیاتی را برای درآمدهای مختلف کمابیش یکی کنیم تا از تخریب انگیزه فعالیت جلوگیری کنیم.
۴) مالیات برابر روی همه سطوح درآمدی را با یک پرداخت ثابت (Lump Sum) ترکیب کنیم.
۵) تا حد امکان روی «سرمایه» مالیات وضع نکنیم.
۶) اگر میخواهیم از ثروتمندان مالیات بگیریم، مالیات را روی «درآمد جهانشمول» ببندیم (روشی که مثلا در آمریکا و خیلی کشورهای اروپایی رایج است. در این حالت حتی اگر فرد سرمایهاش را به کشور دیگری ببرد باز باید مالیات آن را به کشور محل زندگیاش بدهد. در نتیجه انگیزه کمتری برای فرار سرمایه دارد.)
۷) مالیات روی فعالیتها و کالاهایی با برونداد منفی (مثلا بنزین که باعث آلودگی هوا برای بقیه میشود) را با شدت بیشتری وضع کنیم.
منبع: کانال تلگرامی یک لیوان چای داغ