سه شنبه, 04 آبان 1395 08:43

کتاب فرهنگ، هنر و توسعه از آمارتیا سن + معرفی توسط دینی ترکمانی

 

گردآوری و ترجمه: کاظم فرهادی

قیمت: 75000

تعداد صفحه: ۱۰۳

چاپ یکم، تهران، ۱۳۹۴

 

 

علی دینی‌ترکمانی: توسعه بدون تعامل با اقتصاد جهاني ممكن نيست

کتاب «فرهنگ‌،هنر و توسعه»، حاصل متن یک مقاله و دو سخنرانی آمارتیا سن، برنده نوبل اقتصاد، در سال ١٩٩٨ است که مترجم کتاب ،آنها را انتخاب و ترجمه کرده است. اقتصادخوانده‌ها و اقتصاددانانی در نشر آمه‌ گرد آمدند تا از این کتاب بگویند و بشنوند. متن پیش‌رو سخنان علی دینی‌ترکمانی، عضو هیأت علمی مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های بازرگانی، درباره این کتاب است.
آشنایی مختصر با آمارتیا سن:
آمارتیا سن، یکی از بزرگ‌ترین اقتصاددانان تاریخ معاصر است. شاید به‌جرئت بتوانم بگویم که بعد از نظریه‌پردازان نظام‌سازی چون اسمیت، مارکس و کینز، او را باید در زمره چنین نظریه‌پردازانی قرار داد؛ ویژگی‌هایی دارد که از او نظریه‌پردازی جامع‌العلوم می‌سازد. اول، اقتصاددانی است با پیشبرد‌های نظری مهم در حوزه اقتصاد رفاه و مباحثی چون قحطی و گرسنگی و فقر. در همین زمینه، با بهره‌گیری از دانش ریاضی بسیار بالا شاخصی به نام «شاخص فقر سن» را ارائه کرده است. برای پیشبردهای نظری‌اش در همین حوزه و مباحث مربوط به انتخاب اجتماعی که به ناسازگاری میان نفع‌گرایی فردی و اقدامات جمعی می‌پردازد، جایزه نوبل اقتصاد را برده است. دوم، «نظریه قابلیت» از دستاوردهای نظری اوست که دارای ابعادی فلسفی اقتصادی است. این نظریه، جایگزینی برای نظریه مطلوبیت است که مبنای نظری اقتصاد متعارف و نظریه مبادله در جامعه‌شناسی است. در رویکرد مطلوبیت‌گرایی جرمی بنتام، استدلال می‌شود که انسان دارای رفتاری عقلانی و اقتصادی است؛ قاعده حداکثرکردن مطلوبیت و سود خود را می‌داند. دچار تناقض در تصمیم‌گیری نمی‌شود. به بیانی دیگر، رجحان‌های وی ناسازگار با یکدیگر نیست. علاوه‌براین، این نظریه، با اعتقاد به فردگرایی روش‌شناختی، معتقد است هر فردی بهتر از هر مرجع دیگری، از رجحان‌های خود اطلاع دارد و می‌تواند پاسخ بهتری به تأمین این رجحان‌ها با توجه به قیدهای پیش‌رو از جمله درآمد و قیمت‌ها بدهد. در تحلیل نهایی، از منظر رویکرد مطلوبیت‌گرایی، چیزی به نام معیاری برای شناسایی نیاز افراد معنا پیدا می‌کند. نیاز مسئله‌ای ذهنی و فردی است. نظریه قابلیت سن، این رویکرد و معیار موسوم به «بهینه پاره تویی» مبتنی‌بر آن را به چالش می‌کشد. معتقد است مفهوم و نظریه قابلیت، چارچوب بهتری برای ساماندهی نظام اقتصادی و اجتماعی فراهم می‌کند. قابلیت به معنای درجه آزادی‌ای است که هر فردی در پیگیری خواست‌های مطلوب زندگی خود دارد. سلامت و طول عمر بیشتر، آموزش و تحصیلات بهتر و رفاه اقتصادی بیشتر از جمله تأمین حداقل نیازها از جمله این خواست‌ها یا کارکردهای مطلوب است. در اصل، قابلیت بیشترداشتن به معنای امکان دسترسی بیشتر به زندگی باکیفیت‌تر است. آنچه از این رویکرد برای ساماندهی نظام اقتصادی و اجتماعی استنتاج می‌شود این است که درباره تعریف کیفیت زندگی بالا می‌توان به اجماعی مقبول رسید. اگر چنین باشد، پس تعریف نیاز را نمی‌توان فقط به رجحان‌های ذهنی افراد تقلیل داد؛ همین‌طور نمی‌توان با استناد به معیار بهینه پاره تویی از بازتوزیع منابع میان افراد سر زد. برای روشن‌شدن تفاوت مهم این رویکرد با رویکرد مطلوبیت‌گرایی، مثالی درباره فقرا می‌زنم. فقرا معمولا از زندگی خود راضی هستند و ممکن است به زندگی تنگ‌دستانه و گاهی اوقات به تعبیر گالبرایت نکبت‌بار خود عادت کنند. در این شرایط، رجحان‌های ذهنی فردی آنها در جهت ادامه وضع موجود است، اما، از منظر اجماع درباره کیفیت زندگی، می‌توان گفت که این زندگی مناسب آنان نیست و باید متحول شود؛ یعنی، در اولی نیاز از منظر خود فقرا تعریف می‌شود و در دومی از منظر اجماعی که در جامعه درباره زندگی با کیفیت خوب وجود دارد. همین‌طور، وقتی دولت اقدام به بازتوزیع منابع از طریق نظام مالیاتی پیشرفت می‌کند، حتما مالیات‌دهندگان احساس متضررشدن می‌کنند و بنابراین با استناد به معیار بهینه پاره تویی نباید دست به چنین اقدامی زد؛ اما، سن معتقد است چنین معیاری سر از اندیشه‌ای جهنمی درمی‌آورد که در آن راهی برای مواجهه با فقر وجود ندارد. مثال ملموس دیگر، رفتار معتادان است. آنان دارای رفتاری عقلانی از منظر تخصیص درآمد به مهم‌ترین خواست یا رجحان خود دارند که همانا تأمین مواد است. به این اعتبار به هر دو معنای مدنظر، رفتارشان عقلانی است. هم رجحان‌هایشان با یکدیگر سازگار است و هم به‌دنبال حداکثرکردن مطلوبیت خود هستند و از مصرف مواد مطلوبیت بیشتری می‌برند، اما، از منظر رویکرد قابلیت، چنین رفتاری منطقی محسوب نمی‌شود چراکه با زندگی باکیفیت در تناقض است. این را تقریبا قریب به اتفاق جامعه باور دارند. سوم، در اقتصاد توسعه، نظریه‌ای هست به نام توسعه انسانی. سن، بنیان‌گذار این نظریه است که مبتنی‌بر نظریه قابلیت وی است. شاید مطلع باشید که هر سال سازمان ملل گزارشی با عنوان توسعه انسانی منتشر  و در آن کشورها را بر مبنای شاخص توسعه انسانی رده‌بندی می‌کند. این شاخص ترکیبی از سه شاخص امید به انتظار در بدو تولید (طول عمر)، میزان باسوادی و میزان درآمد سرانه است. نظریه سرمایه انسانی می‌گوید آنچه در تحلیل نهایی از فرایند توسعه موفق انتظار می‌رود این است که کمک به ارتقای قابلیت‌های افراد و دسترسی به زندگی باکیفیت‌تر کند. درآمد جزئی درخور‌توجه در این زمینه است، اما همه داستان نیست.  کشورهایی هستند با درآمد سرانه بالا که طول عمر و میزان باسوادی کمتری از کشورهای دیگر با درآمد سرانه کمتر دارند؛ به‌عنوان‌مثال، می‌توان به موارد کوبا و آلبانی در قیاس با ترکیه و ایران اشاره کرد. جایگاه توسعه انسانی دو کشور اول بالاتر از دو کشور بعد است با وجود اینکه درآمد سرانه‌شان کمتر است. نتیجه اینکه، اگر هدف از توسعه، رهایی آدمی از قلمرو جبرهای محیطی حاکم بر زندگی افراد باشد، در این‌صورت باید محیط اجتماعی مناسبی فراهم شود. محیط اجتماعی مناسب ناظر بر سیاست‌های اجتماعی چون تأمین بهداشت عمومی و آموزش رایگان و نظایر آن است. چهارم، دیدگاهش درباره رابطه میان واقعیت و ارزش یا اخلاق و علم آن‌قدر جدی و درخور ‌توجه است که یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان آمریکا به نام هیلاری پانتام، کتابی با عنوان «واقعیت و ارزش» نوشته که در مورد اندیشه وی است
بحث رابطه میان بایدها (ارزش‌هــا) و هســت‌هـا (واقعیت) را دیوید هیوم مطرح کرد و استدلال کرد امکانی برای استنتاج از گزاره‌های ارزشی درباره واقعیت وجود ندارد. این خط استدلالی با ظهور رویکرد پوزیتیویستی (اثباتی‌گرا) به علم موجب دوگانه‌سازی شدید اخلاق در برابر علم شد. مدافعان چنین دوگانه‌سازی گفتند، گزاره‌های ارزشی را چون از طریق آزمون تجربی نمی‌توان تأیید یا رد کرد، جایی در علم ندارند. بنابراین، به تأسی از این رویکرد رایج در فلسفه علمی که مکتب وین نماینده برجسته آن است، دو نوع دانش به وجود آمد؛ دانش اثباتی که ملقب به صفت ارزشمند و احترام‌برانگیز علم است و دانش دستوری (ارزشی) که ملقب به چنین صفتی نیست. به‌این‌اعتبار، در اقتصاد متعارف مبتنی بر نظریه مطلوبیت، از اقتصاد اثباتی در برابر اقتصاد دستوری نام برده می‌شود. از نظر سن، اقتصاد اثباتی دستاوردهایی در زمینه آنچه مهندسی لجستیک می‌نامدش داشته است؛ اما از پرسش اساسی مهمی که سقراط طرح کرد، غفلت کرده است. سعادت واقعی آدمی در گروی چه نوع زندگی است؟ سن معتقد است این پرسشی اخلاقی است و گریزی از درگیرشدن در آن نیست. بنابراین، دوگانه‌سازی اخلاق و علم یا واقعیت و ارزش را زیر سؤال می‌برد. معتقد است دست‌کم درباره برخی از موضوعات، واقعیت با ارزش در هم تنیده‌اند. مثلا، این گزاره که تبیعض جنسیتی یا دیکتاتوری سیاسی یا نابرابری، بیش از اندازه بد هستند و باید با آنها مبارزه کرد، ضمن اینکه وجه ارزشی دارند دارای وجه اثباتی هم هستند؛ چرا که درباره آنها تقریبا اجماع عام وجود دارد. از همین جا، به ویژگی پنجم سن می‌رسیم و آن اینکه نظریه‌پرداز عدالت است. خود را هم وام‌دار نظریه عدالت فیلسوف سیاسی برجسته معاصر جان را لز می‌داند و هم در کتاب اندیشه عدالت، نظریه را لز را از زاویه اولویت‌دادن به آزادی در برابر عدالت و همین‌طور پردازش نظری عدالت در قالب روش استعلایی قرارداد اجتماعی که دغدغه جامعه‌ای آرمانی را دارد، نقد می‌کند. سن، رویکرد گفت‌وگویی و اجماعی مدنظر اندیشمندان برجسته‌ای مانند یورگن هابرماس را برای نظریه‌پردازی عدالت به کار می‌گیرد. از منظر نظریه عدالت خود، طبعا معتقد به سازگاری برابری با رشد و همین‌طور سازگار با آزادی است. این موضوعات را که نقدهایی است بر دیدگاه نولیبرالی هایک و فریدمن، در کتاب‌های توسعه به‌مثابه آزادی و برابری و آزادی نیز به بحث گذاشته است.

خلاصه کنم، آمارتیا سن نظریه‌پرداز سوسیال دموکرات چندوجهی است و به اعتبار توان بالایش، دارای نگاهی بین‌رشته‌ای است. این نگاه خود را در بحث فرهنگ و توسعه به خوبی نشان می‌دهد.
١. دیدگاه‌های آمارتیا سن درباره فرهنگ و توسعه
پیش از انتشار کتاب «فرهنگ، هنر و توسعه»، کتاب دیگری با نام «هویت و خشونت» از وی در ایران منتشر شده است که در مقایسه با این کتاب، جدی‌تر است. در اصل، کتاب فرهنگ، هنر و توسعه، کتاب نیست بلکه حاصل متن یک مقاله و دو سخنرانی است که مترجم کتاب، آنها را انتخاب و ترجمه کرده است. با این وجود، همین کتاب ایده‌های جالبی دارد و برای ما که دست‌کم از زمان مشروطه درگیر دو بحث مهم ١. رابطه میان سنت و تجدد و ٢. رابطه میان فرهنگ و توسعه بوده‌ایم، شایان ‌توجه هست. در مطلب اول که مقاله است، سن با استناد به فیلم‌های کارگردان برجسته هندی، ساتیا جیت رای، به بحث درباره رد دوگانه‌سازی «فرهنگ ما» در برابر «فرهنگ آنها» می‌پردازد. این دوگانه‌سازی از سوی غربی‌ها که «شرق‌شناسی» نامیده می‌شود، به صورت برداشتی درمی‌آید که در آن، غرب فرادست، قوی، توانمند و با خرد است و شرق فرودست، کم‌توان و بی‌خرد. دراین‌سو در شرق، موجب بروز برداشتی بنیادگرایانه از نوع دینی می‌شود که در آن، غرب و تمدن غرب موجب انحطاط جامعه انسانی شده است. دوگانه‌سازی در سوی غرب، موجب نگاهِ از بالا به پایین غرب به شرق  و در سوی شرق، موجب ابراز انزجار نسبت به فرهنگ و تمدن غرب می‌شود. سن با استناد به فیلم‌های ساتیا جیت رای، از جمله سه‌گانه معروف آپو، نشان می‌دهد این دوگانه‌سازی نادرست است. شرق حرف‌هایی در گذشته داشته است و اکنون نیز دارد که برای غرب مفید و سودمند بوده است. به‌بیانی‌دیگر، تمدن غرب ریشه‌های شرقی دارد و دانشمندان شرق در شکل‌گیری آن تمدن در گذشته، نقش داشته‌‌اند و بنابراین نباید نسبت به آن بی‌توجه بود. ازسوی‌دیگر، فرهنگ و تمدن غرب شکل جهانی پیدا کرده و از طریق مناسبات و مبادلات اقتصادی یا انقلاب صنعتی، فرهنگ‌های بومی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. بنابراین، امکانی برای شرق وجود ندارد که خود را به طور کامل از اثرگذاری فرهنگ جهانی به دور نگه دارد. نتیجه اینکه، گریزی از تعامل فرهنگی در جامعه‌ای با تعارضات فرهنگی نیست.
تعامل فرهنگی مستلزم کنارگذاشتن تقلیل‌گرایی فرهنگی است که در رویکرد افرادی مانند ساموئل هانتینگتون و نظریه جنگ تمدن‌های او دیده می‌شود. از نظر سن، هانتینگتون دچار این اشتباه است که هویت فرهنگی را صرفا برمبنای بعد دین و مذهب تعریف می‌کند؛ حال آنکه عوامل دیگری مانند قومیت، زبان و جغرافیا نیز در شکل‌گیری هویت تمدنی تأثیر دارند. به‌این‌اعتبار، در جاهایی با وجود تعارضات فرهنگی، می‌تواند سازگاری وجود داشته باشد.
دو مطلب بعدی کتاب (سخنرانی‌هایی در نشست‌های مختلف بانک جهانی) به بحث درباره رابطه فرهنگ با توسعه اختصاص دارد. از نگاه سن که در اکثر آثارش وجود دارد، چه فرهنگ و چه آزادی، هم ارزش ذاتی دارند و هم دارای ارزش ابزاری هستند. برای مثال، ورزش بانوان ارزش ذاتی دارد. ورزش زنان، فی‌نفسه، صرف‌نظر از آثاری که از نظر سلامت روانی جامعه دارد، ارزشمند است؛ چراکه به معنای تأیید حقوق نیمی از جامعه انسانی است. از نظر کارکردی و ابزاری نیز دارای ارزش است؛ چراکه موجب رشد سلامت روانی و شادابی جامعه می‌شود؛ زنان را توانمندتر و بهره‌وری آنان را بیشتر می‌کند. بر جایگاه کشورها در میادین بین‌المللی تأثیر مثبت درخورتوجهي دارد. برای مثال، بخش درخور‌توجهی از مدال‌های تعیین‌کننده چین در مسابقات المپیک از آنِ زنان این کشور است. فرهنگ نیز دارای ارزش ذاتی است و از این منظر جزئی از توسعه موفق محسوب می‌شود. یعنی یکی از شاخص‌های توسعه موفق، ارزش‌های فرهنگی جامعه است. از منظر کارکردی نیز، فرهنگ قوی بر نیل به اهداف در توسعه اقتصادی تأثیری جدی دارد. برای مثال، اعتماد افراد به یکدیگر که ذیل بحث سرمایه اجتماعی قرار می‌گیرد (سن از نظر روش و دقت بر آن نقد دارد، اما از آن استقبال می‌کند) تأثیري مهمی بر عملکرد اقتصادی دارد. وی در چارچوب رویکرد کل‌گرایانه‌ای که دارد و در کتاب «توسعه به‌مثابه آزادی» به‌خوبی آن را نشان می‌دهد، بر تعامل میان ابعاد مختلف توسعه تأکید دارد؛ ابعاد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. در همین چارچوب، از تقلیل‌گرایی فرهنگی انتقاد می‌کند که در ایران نیز برخی از دوستان ما درگیر آن هستند. تقلیل‌گرایی فرهنگی یعنی هم فرهنگ را مانند ماکس وبر علت اصلی توسعه دانستن و هم، همه کاسه‌کوزه‌ها را بر سر فرهنگ به‌اصطلاح عقب‌مانده شکستن. سن معتقد است فرضیه‌های تقلیل‌گرایانه فرهنگی از زمان عقب‌تر هستند و با تجربه کشورها ابطال می‌شوند. وقتی فرضیه «اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایه‌داری» وبر مطرح شد و سروصدایی به پا کرد، معجزه توسعه ژاپن پیش آمد که مبتنی بر فرهنگ شینتویسم است. بنابراین، فرضیه وبر رد شد. سپس وقتی صحبت از فرهنگ و ارزش‌های شرق آسیا بر مبنای تجربه کره‌جنوبی ، ژاپن، سنگاپور، تایوان و فرهنگ‌های آنها به میان آمد، چین ظاهر شد. وقتی صحبت از فرهنگ کنفوسیوسی و تجربه چین به میان آمد، اندونزی و مالزی با فرهنگ اسلامی ظاهر شدند. از نظر سن، تجربه تاریخی، همیشه خط بطلانی بر فرضیه‌های تقلیل‌گرایانه فرهنگی کشیده است. از سوی دیگر، معتقد است چنین نگاه تقلیل‌گرایانه‌ای سر از جبرگرایی فرهنگی در می‌آورد که هم موجب نادیده‌گرفتن ستم سیاسی می‌شود و هم امید به رهایی از توسعه‌نیافتگی را به یأس تبدیل می‌کند. وی در توضیح این موضوع به نحوه توضیح انگلیسی‌ها در قحطی‌های کشوری مانند ایرلند در سده‌های گذشته می‌پردازد و به فرضیه‌های فرهنگ‌گرایانه انگلیسی‌ها، مانند ناآگاهی مردم ایرلند، در تبیین مرگ‌ومیر ناشی از قحطی‌ها اشاره می‌کند. فرضیه‌هایی که به جای پرداختن به ریشه مشکلات از جمله استعمار و توزیع نامناسب مواد غذایی، سر از تبیینی فریبکارانه در می‌آورد و کاسه‌کوزه‌ها را به جای شکستن بر سر ساخت قدرت سیاسی و ستم مرتبط با آن بر سر مردم بی‌گناه می‌شکند. یکی از کژکارکردی‌های فرضیه‌های تقلیل‌گرایانه فرهنگی ممانعت از دست‌یازیدن به اقدامات مؤثر در زمان لازم است. وقتی، فقر به فرهنگ مردم فقیر نسبت داده شود، نسخه‌ای که از آن به‌دست می‌آید این است که به جای بازتوزیع منابع و تلاش برای برهم‌زدن تعادل‌های جاری فقرزا که ریشه در ساخت قدرت نامناسب دارد، باید سراغ ارتقای آگاهی آنان رفت. سن، با استناد به شواهد تاریخی نشان می‌دهد که تعصب فرهنگی بریتانیایی‌ها در گذشته موجب می‌شد هنگام قحطی دست از یاری‌رسانی بردارند: «تعصب فرهنگی مشهود در رفتار دولت بریتانیا با ایرلند، قطعا در جلوگیری‌نکردن از قحطی دهه ١٨٤٠ نقش داشته است؛ قحطی که بیش از هر قحطی ثبت‌شده دیگر تلفات انسانی داشت... درحالی‌که فقر بریتانیا نوعا به تحولات و نوسان‌های اقتصادی نسبت داده می‌شد، انگلیسی‌ها فقر ایرلند را ناشی از تنبلی، بی‌تفاوتی و بی‌عرضگی مردم این کشور می‌دانستند. بنابراین رسالت بریتانیا این نبود که «فلاکت ایرلند را از بین ببرد»؛ این بود که « اهالی این کشور را متمدن کند و آنان را چنان تربیت کند که به‌مانند مردم انگلیس افرادی مسئولیت‌شناس بشوند».
٢. کاربرد دیدگاه آمارتیا سن برای جامعه ما
آمارتیا سن نظریه‌پردازی است با خاستگاه اجتماعی هندی و شرقی. با تسلطی بسیار قوی بر متون ادبی و فرهنگی و حتی دینی مذاهب مختلف شرق. کسی است که بهتر از اندیشمندان غربی، مشکلات و معضلات شرق را درک می‌کند. به سهم خودش سرپل ارتباطی است میان شرق و غرب. هم نقش و جایگاه تمدن غرب را در تمدن جهانی می‌شناسد و هم به ریشه‌های شرقی خود افتخار می‌کند و آن را محترم می‌شمارد. همانند ساتیا جیت رای، نه دچار خودباختگی در برابر غرب است و نه دچار غرب ستیزی که ناشی از احساس حقارت و نادیده‌گرفتن توانمندی‌های بومی است.
ما نیز در گذشته دور از طریق دانشمندان بسیار بزرگ طراز اول جهانی مانند ابوعلی سینا و فارابی در شکل‌گیری تمدن جهانی کنونی نقش داشته‌ایم. بنابراین، دانش علمی و فنی جاری در مرزهای پیش‌روی جهانی فقط متعلق به غرب نیست. متعلق به ما هم هست. به تعبیر توریستین وبلن، ذخیره مشترک جهانی است و متعلق به همه ابنای بشر. از سوی دیگر، بخشی از آنچه امروز در اختیار ما هست تحت تأثیر فرهنگ و تمدن غرب شکل گرفته است. به بیانی دیگر، هویت فرهنگی ما تک‌بعدی نیست. فقط بر مبنای دین و مذهب قابل تعریف‌کردن نیست. چندبعدی است. شیوه تولید یکی از ابعاد آن است. قومیت‌ها و زبان‌های مختلف ما ابعاد دیگر آن هستند. سطح تحصیلات و مشارکت زنان در بازار کار نیز ابعاد دیگر آن هستند. به این اعتبار، با وجود تعارض‌هایی که میان فرهنگ بومی و فرهنگ جهانی در جاهایی وجود دارد، وجوه اشتراک‌هایی هم وجود دارد. بنابراین، نه رویکرد غرب‌ستیز صحیح است که به دنبال ایزوله‌کردن جامعه است و نه رویکرد غرب‌گرایی مطلق که در گذشته در سخن افرادی مانند تقی‌زاده بازتاب پیدا می‌کرد: «از ناخن پا تا فرق سر باید غربی شد».
از سویی، غرب‌ستیزی پروژه‌ای شکست‌خورده است، چراکه جامعه جهانی در قالب اقتصاد جهانی دارای تعاملات قوی با یکدیگر است. در کنار اقتصاد، باید پدیده‌هایی مانند ورزش را اضافه کنیم که نه جامعه و کشوری می‌تواند خود را تمام و کمال از آن بیرون بکشد و نه می‌تواند وقتی درگیر آن می‌شود، قواعد خود را بر قواعد نهادهایی مانند فیفا تحمیل کند. از سوی دیگر، غرب‌گرایی مطلق نیز قطعا نادرست و از پروژ‌ه‌های شکست‌خورده است، چراکه موجب نادیده‌گرفتن ریشه‌های قوی و غنی هویت بومی می‌شود. در چنین شرایطی، اقدامات صورت‌گرفته شکل شبه‌نوسازی را پیدا می‌کند که در برابر کوچک‌ترین تندبادی از هم فرومی‌پاشد.
سخنم را خلاصه کنم. سه نوع رویکرد فکری را می‌توانیم در ارتباط با فرهنگ از هم تفکیک کنیم؛ اولی، انحصارگرایی معرفتی است که سر از دوگانه‌سازی ما و دیگران در می‌آورد. وقتی معتقد باشیم حقیقت مطلق در چنگ ماست، جایگاهی برای دیگران قائل نخواهیم شد. دیگران، بیگانه‌ها و غیرهایی خواهند بود که باید از آنها تا جای ممکن دوری کرد یا حتی سرکوبشان کرد. بنیادگرایی از هر نوع آن، زاییده این نوع از رویکرد معرفت‌شناختی است. دومی، نسبی‌گرایی بیش از اندازه است که در آن همه به یک اندازه محق هستند. در این رویکرد که اندیشمندان پست‌مدرن بیشتر مدافع آن هستند، چیزی به نام ارزش‌های جهانی درخور‌توجه مانند حقوق بشر جهانی معنا پیدا نمی‌کند. هر جامعه‌ای بر مبنای ریشه‌های فرهنگی خود می‌تواند نظام حقوقی خاص خود را تعریف و اجرا کند. این رویکرد نیز در تحلیل نهایی آب به آسیاب نظامي فکری می‌ریزد که معتقد است غرب برای خود و ما برای خود. سومی، شمول‌گرایی است که در آن هر فرهنگی ضمن اعتقاد به حقانیت خود جایی را برای حقانیت دیگران نیز باز می‌گذارد. به‌این‌صورت، به جای حذف، جذب می‌کند. به جای ستیز وارد گفت‌وگو می‌شود. بخش‌هایی از دستاوردهای فرهنگی و تمدنی دیگران را می‌پذیرد و به‌کار می‌گیرد و بخش‌هایی را نه. آنچه جذب می‌کند و صادر می‌کند را نه به صورت اجباری و تحمیلی، بلکه در قالب گفت‌وگوی تعاملی چه در جغرافیای ملی و چه در جغرافیای جهانی، زمینه‌سازی می‌کند. برای مثال، ژاپن یا هند ضمن حفظ هویت بومی خود، دارای نظام حقوقی مبتنی بر اعلامیه حقوق بشر جهانی هستند که سازگار با رویکرد شمول‌گرایی است. ما نیاز به این رویکرد داریم. نه خودباختگی در برابر غرب و نه ستیز با آن؛ گفت‌وگو با آن و پذیرش پاره‌های فرهنگی و تمدنی جهانی که موجب توسعه قوی‌تر می‌شوند و درعین‌حال صدور پاره‌هایی از فرهنگ بومی از طریق قرارگرفتن در شبکه مناسبات جهانی

منبع: شرق

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: