×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 92
جمعه, 29 آبان 1394 00:14

نگاهي به انديشه‌هاي فردريش فون ‌هايك:‌ آموزه‌هاي ضدتمركز ‏‎ ‏‎ ‏‎

اشاره‌‏

فون هايك از برجسته‌ترين فيلسوفان مكتب ليبراليسم در قرن بيستم است كه آثار وي در حوزه‌هاي مختلف بويژه در عرصه اقتصاد آموزه‌هاي راهگشايي را فراروي خوانندگان قرار داده است‌‏.

 وي از منتقدين جدي رژيم‌هاي توتاليتر بود كه ريشه در برنامه‌ريزي متمركزي داشت كه دولت‌ها براي جوامع خود وضع مي‌كنند  از اين رو هايك در دايره مكتب ليبراليسم خواهان حداقل دخالت دولت و حداكثر اختيار  براي فرد است‌‏. تعريفي كه در مقوله ليبراليسم قرن نوزدهم (كلاسيك) معنا و مفهوم پيدا مي‌كند‏.

گروه علوم اجتماعي مركز بين‌المللي گفت وگوي تمدن‌ها در 23 مهرماه ميزبان آقايان دكتر عزت‌الله فولادوند، دكتر موسي غني‌نژاد و خشايار ديهيمي بود كه در آن به بررسي و نقد انديشه‌هاي فون هايك انديشمند اتريشي پرداختند‏. هر سه تن ترجمه‌هايي از متون فلسفه سياسي هايك و آموزه‌هاي او انجام داده‌اند‏. گزارش حاضر حاصل جمع‌بندي مجله گزارش گفت‌وگو است كه در آخرين شماره خود (روزنامه همشهری، 26 و 27 آذرماه 1381) اين نشست را تقديم خوانندگان خود كرده است‌‏.

 

عزت‌الله فولادوند: فردريش فون هايك در سال 1899 در اتريش در يك خانواده بسيار برجسته و اصيل به دنيا آمد. هايك با ويتگنشتاين نسبتي نزديك داشت‌. هايك تحصيلات خود را در اتريش به پايان رساند و در دو رشته حقوق و علوم سياسي دكترا گرفت. در  دهه 1930 به انگلستان رفت و در دانشكده اقتصاد و علوم سياسي (LSE) لندن شروع به تدريس كرد. در همان ايام كارل پوپر هم به انگلستان پناهنده شده بود و هايك به او كمك كرد تا او نيز در آنجا به تدريس مشغول شود. بعد از مدتي هايك به آمريكا مهاجرت كرد و در دانشگاه شيكاگو كه يكي از مراكز مهم انديشه اقتصادي آن زمان بود به فعاليت مشغول شد و بعد از بازنشستگي دوباره به اروپا ‏بازگشت، در سال 1974 موفق به دريافت جايزه نوبل اقتصاد ‏شد. هرچند هايك به طور رسمي در رشته اقتصاد آموزش نديد، در فلسفه او آموزه‌هاي بسيار راهگشايي در حوزه اقتصاد به چشم مي‌خورد، به تعبيري هايك يك فيلسوف اقتصاددان ‏است. معمولا هايك را‏ متعلق به مكتب ليبراليسم مي‌دانند كه خود او هم موافق اين توصيف است. ‌‏

به دليل اين كه متاسفانه در سال‌هاي اخير سوء تعبيرهاي مختلفي از اين مكتب فلسفي شده است در اين جا لازم مي‌دانم توضيح مختصري در خصوص اصطلاح ليبراليسم ارائه كنم. ليبراليسم يك مكتب است. اين  مكتب در قرن نوزدهم متبلور شد. سرچشمه‌هاي اين تفكر به انديشه‌هاي قرن نوزدهم و خصوصا آدام اسميت مي‌رسد. محور اصلي اين انديشه را نهضت رنسانس مهيا كرد. چون اين نهضت باعث شد مفهوم "فرد" در اروپا متولد شود. در جريان گذار نظام اجتماعي كهن به نو مفهوم عقلانيت نيز پا گرفت. "فرد‏" و "عقلانيت‌‏" دو پيش زمينه فلسفي رشد مكتب ليبراليسم شدند. ليبراليسم قرن نوزدهم به ليبراليسم كلاسيك مشهور شده است. هايك هم متعلق به اين دوره از ليبراليسم است.  ريشه لغوي کلمه ليبراليسم Liberty است. اصول ليبراليسم در همان آموزه اصلي كانت ريشه داشت كه مي‌گفت: آزادي هر كسي بايد هم زمان مهياكننده آزادي براي ساير انسان‌هاي هم نوعش باشد و آزادي هيچ كس نبايد به بهاي محدوديت براي شخص ديگري باشد، حدود و اصول اين آزادي را قانون معين مي‌كند، البته قانون خود بايد بر طبق اصول و موازين پذيرفته شده قانون‌گذاري وضع شده باشد نه بر اساس ميل و اراده شخصي. مفهوم كلاسيك ليبراليسم عبارت است از فقدان و نبود مانع و رادع در برابر فرد. در‏ جريان تحولات قرن گذشته سوسياليزم دچار چالش‌هايي شد و در نهايت ساير متفكران ليبرال به اين نتيجه رسيدند كه نبود مانع و رادع به تنهايي كافي نيست بلكه بايد تبصره‌اي به اين اصل اضافه شود. تبصره چنين است: "مانع و رادع به علاوه وجود امكانات واقعي و‏ ملموس". بنابراين ليبرال‌هاي قرن بیستم بر خلاف ليبرال‌هاي قرن نوزدهم مقداري به دخالت دولت براي فراهم كردن اين گونه امكانات راي دادند. از اين حيث، هايك از ليبرال‌هاي قرن بیستم كه مقداري با سوسيال دموكرات‌ها قرابت فكري دارند متفاوت است. انديشه هايك را مي‌توان در‏ مقوله ليبراليسم قرن 19 )كلاسيك) طبقه‌بندي كرد يعني حداقل دخالت دولت و حداكثر آزادي براي فرد. از نظر هايك اين يك اصل پذيرفته شده بود‏. هايك اين نظريه را بسط داد و تلاش خود را متوجه قانون، قانون‌گذاري و شيوه‌هاي اعمال و وضع قوانين كرد. در اساس‌، ليبراليسم هايك واكنشي بود به ظهور سيستم‌هاي توتاليتر‏ (تماميت طلب) كه در دهه 1930 در اروپا (آلمان هيتلري‌) و روسيه به وجود آمده بود.‏

هايك پا را فراتر گذاشته مي‌گويد در واقع اين توتاليتريسم در برنامه‌ريزي متمركزي است كه دولت‌ها براي جوامع خود وضع مي‌كنند و هرجا كه سيستم برنامه‌ريزي متمركز باشد مي‌تواند به سيستم‌هاي توتاليتر بينجامد. پس درواقع سوسياليزم و مفهوم مورد اقبال عدالت اجتماعي محصول مستقيم همين برنامه‌ريزي‌هاي متمركزند و در اصل نسخه‌هاي متنوع برنامه‌ريزي شده به حساب مي‌آيند‏.

دو مفهوم «خودانگيختگي» و «تطور» در انديشه اجتماعي و سياسي و خصوصا در انديشه اقتصادي هايك و در معرفت‌شناسي‌اش بسيار برجسته و حائز اهميت است. «خودانگيختگي» در مقابل امر برنامه‌ريزي شده قرار دارد. نظر هايك بر اين است كه اشتباه آدمي از آنجا شروع مي‌شود كه مي‌خواهد اين فرآيند اجتماعي سياسي و فرهنگي در حال جريان جوامع را كه به نظرش خودانگيخته است تحت كنترل و انقياد و برنامه ريزي درآورد. حتی اگر اين كنترل تحت موازين عقلي و نظام‌مند برنامه‌ريزان هم صورت پذيرد باز هم به زعم هايك يك كار عبث و  اشتباه  است. به نظر هايك سامان دادن جامعه مطابق آرمان‌هاي چند نفر از اعضاي آن جامعه امري غيرمعقول است و اشتباه اساسي نظام اجتماعي از همين‌جا شروع مي‌شود. با اين مقدمه، سعي و تلاش سوسياليزم يا هر مكتب فكري ديگر براي برقراري عدالت اجتماعي بي‌ثمر و عقيم خواهند بود. هايك به مجموع اين تلاش‌هاي بشري تحت هر عنوان و  آييني «عقلانيت صنع‌گرايانه» مي‌گويد و مراد او بر ساختن هر نوع نظام و آيين اجتماعي به طور‏ برنامه‌ريزي شده و از قبل حساب شده است.

هايك ايده‌هاي اساسي خود را براي اولين بار در‏  كتاب «راه رعيت يا بندگي» كه در سال 1944  منتشر شد مطرح كرد. همان‏ طور كه از عنوان مشخص است اين كتاب اشاره‌اي به سوسياليزم دارد. در اين كتاب صراحتا اعلام مي‌كند كه مداخلات دولت و برنامه‌ريزي‌هاي متمركز به قيمت حذف و انحلال نهادهاي مدافع آزادي در يك نظام اجتماعي تمام مي‌شود.

هايك در انديشه اقتصادي خود تا حدودي وامدار مكتب اتريشي اقتصاد‏ است و بيشتر از همه تحت تاثير لودويك فون ميزس قرار داشت. فون ميزس معتقد بود كه ارزش يك جزء ذاتي در كالاها نيست بلكه يك ويژگي است كه عاملان اقتصادي (سرمايه‌داران و كارگران) در كالاها ايجاد مي‌كنند و بيشتر به آن نسبت داده مي‌شود تا اين كه جزء ذات خودش باشد. هايك در ادامه اين انديشه مي‌گويد كه مسئله محوري اقتصاد بر خلاف تصور اكثر‏ اقتصاددانان مسئله تخصيص منابع كمياب نيست بلكه مسئله اساسي ايجاد هماهنگي است چون به نظر هايك در هر جامعه‌اي اقتصادهاي مختلف در جريان است كه در اين اقتصادهاي مختلف افراد بر حسب فعاليت‌هايشان (خانوادگي، صنفي فردي ...) داراي اهدافي هستند و وسايلي را‏ براي رسيدن به اين اهداف در اختيار دارند. مجموعه اين اقتصادهاي متكثر و پراكنده كل اقتصاد يا نظام اقتصادي جامعه را مي‌سازند. بنابراين، اقتصاد يك نظام واحد و يكدست نيست بلكه متشكل از اجزاء و مولفه‌هايي كمابيش متغير و متنوع است. لذا هدف اصلي اقتصاد‏ بايد ايجاد هماهنگي بين اجزاء كوچك‌تر اقتصادي باشد.

در اينجا، هايك به يك مسئله بنيادي اشاره مي‌كند و آن مسئله دامنه معرفت و شناخت انسان‌هاست، چون براي ايجاد اين هماهنگي به نوع آگاهي و معرفت نياز  داريم. بحث هايك در اين زمينه يكي از بديع‌ترين جنبه‌هاي انديشه او را تشكيل داده است. هايك مي‌گويد كه اشتباه معمول در اقتصاد تا به امروز اين بوده است كه «برنامه‌ريز و برنامه‌ريزان شناخت كامل از جامعه و اقتصاد دارند» و اين را به صورت يك گزاره پذيرفته شده اكثرا مورد قبول قرار داده‌اند. اين در حالي است كه به نظر هايك اين گزاره به سادگي قابل قبول نيست. شناخت كامل در دسترس هيچ فرد‏ يا گروهي نيست. معرفت دو نوع است: یکی شناخت مصرح (تصريح شده) و ديگري شناخت نامصرح (تصريح نشده) كه اتفاقا بخش اعظم معارف بشري از نوع اخير مي‌باشد. معرفت نوع دوم در‏ نزد اشخاص و افراد عادي و عامي يك جامعه است. اين معرفت چنان متكثر و متفرق است كه به هيچ وجه جمع‌آوري و نظام‌مندي آن مقدور نيست. به همين جهت هر نوع برنامه‌ريزي و تمركز محكوم به شكست است، چون آگاهي و شناخت لازم نزد برنامه‌گذاران به صورت جامع و كامل وجود‏ ندارد و در نتيجه هر نوع محاسبه سوسياليستي محكوم به شكست است، پس هيچ نوع نظم اجتماعي از بيرون تنظيم شده نمي‌توانيم داشته باشيم بلكه هر نظمي بايد خودجوش و دروني باشد. لذا هر نوع كوشش براي تغيير جهت روند تحول جامعه و تطابق آن با اهداف و آرمان‌هاي ما به نوعي جلوگيري از پيشرفت تمدن است. ‌‏

در خاتمه ذكر اين نكته مفيد به نظر مي‌رسد كه هايك به هيچ وجه منكر والايي و كرامت اهداف سوسياليستي نيست بلكه معتقد است كه اميد سوسياليست‌ها به اين است كه جامعه برنامه‌ريزي شده به وجود بياورند كه البته با توجه به مقدمات ذكر شده اميدي عبث و بيهوده است و در نهايت تلاشي ايده‌آليستي خواهد بود كه در واقعيت به بار نخواهد نشست. ‌‏

موسي غني‌نژاد: چند نمي‌توان مرز دقيقي بين انديشه‌هاي فلسفي و اقتصادي هايك قايل شد با وجود اين من بنا به وظيفه به تشريح آموزه‌هاي اقتصادي انديشه‌هاي هايك مي‌پردازم. تشريح‌ كل انديشه هايك نه در توان من است و نه در حوصله اين جلسه. لذا من از زاويه‌اي مشخص بحث را شروع مي‌كنم و در بعضي موارد بحث را به مشكلات اقتصادي -اجتماعي ايران امروز مرتبط مي‌كنم تا جلسه نيز از حالت انتزاعي بيرون آورده شود. ‏

هايك صراحتا اعلام مي‌كند كه هيچ نظريه جديدي را ابداع نكرده و فقط به بازنويسي انديشه‌هاي گذشتگان پرداخته است. چه اين ادعا از روي تواضع هايك باشد و يا واقعيت داشته باشد به هر حال نسخه بديع و عالمانه‌اي از انديشه اقتصادي نزد هايك وجود دارد. نظريه تقسيم معرفت هايك، بنيان معرفتي انديشه‌هاي اوست، به نظر خود او اين نظريه از نظريه تقسيم كار آدام اسميت كم اهميت‌تر نيست و چه بسا از آن هم مهم‌تر باشد.

معرفت تصريح شده آن بخش از دانش است كه بيان مي‌شود يا شده است ولي آن دسته از معارف كه غيرقابل بيان هستند و مكتوب نشده‌اند معرفت گنگ ناميده مي‌شوند. این معرفت گنگ‌، بخش بزرگي از دانش جوامع را تشكيل داده و اتكاي اصلي هر نظام به همين بخش از دانش است. مردم عادي امورات خود را بر حسب همين بخش از دانش تنظيم مي‌كنند و دانش تصريح -شده بر خلاف تصور -عمومي نقش زيادي در سامان‌دهي اجتماعي ندارد‏ حال بايد ديد معرفت گنگ چيست‌؟ معرفت گنگ‌، مجموع توانايي‌هاي فردي انسان‌ها است. هيچ كدام از انسان‌ها شبيه هم نيستند و بخشي از معرفت هركدام انحصاري و فردي است يعني هر كدام از انسان‌ها توانايي انجام كارهايي را دارند كه ديگران از انجام آن به همان شيوه عاجزند و بسياري از چيزهايي كه در انجام آن مهارت داريم نمي‌توانيم به ديگران انتقال دهيم. این مهارت‌ها از روشن كردن يك سيگار تا توانايي برنامه‌ريزي براي اداره‌‏ امور ريز و درشت شخصي و خانوادگي را شامل مي‌شود. واضح‌تر براي معرفت گنگ‌‏ توانايي زبان‌آموزي است. همه ما و حتي بچه‌ها توانايي استفاده از قواعد زبان را‏ يادگرفته‌ايم و در صحبت كردن و نوشتن كاملا آنها را رعايت مي‌كنيم اما هيچ گونه آگاهي‌‏ نسبت به قواعد نداريم. این مهارت صرفا در نتيجه عمل و تكرار بوده است.

اگر تاجري در‏ بين رقباي خود با شرايط مساوي و برابر به پيشرفت و شهرت مي‌رسد حتما داراي معارف غيرقابل بيان بوده است و در هيچ يك از كتابهايي كه در خصوص موفقيت و ... نوشته‌اند ذكر نشده است. پيشرفت در فوتبال براي يك شخص و ستاره شدن او فقط در سايه مجموعه اين معارف گنگ و كاملا شخصي بوده است. لذا به تعداد انسان‌ها معرفت داريم و هايك به همين دليل تاكيد مي‌كند كه فقط در يك جامعه آزاد امكان شكوفا شدن اين استعدادها وجود دارد. اگر جامعه، جامعه‌اي متمركز باشد يعني اهداف متكثر نباشد و از قبل توسط حكومت تعيين شده باشد اين استعدادهاي بالقوه و پنهان، كور مي‌شوند. اما اگر مردم آزاد گذاشته شوند امكان شكوفايي استعدادها در جريان عادي زندگي مردم فراهم ‏مي‌شود. در اين روند مردم خود به خود درگير يك رقابت مي‌شوند و به نظر هايك رقابت خود اسلوب اساسي اكتشاف است يعني در پراتيك رقابت مي‌توان به كشف استعدادها نائل شد، قبل از رقابت، معارف ناشناخته هستند و در صورت نبودن رقابت استعدادها حتي براي فرد صاحب استعداد هم كور و عقيم باقي خواهند ماند. کسی كه قهرمان يك رشته ورزشي مي‌شود قبل از قهرماني نسبت به اين استعداد ناآگاه بوده است. این توانايي فقط در جريان رقابت ظاهر مي‌شود. بستر اصلي رقابت وجود فضاي اجتماعي آزاد است. هايك در دفاع از آزادي بر روي دو جنبه تاكيد مي‌كند‏:

اول جنبه اخلاقي و دوم جنبه علمي. جنبه اخلاقي به كرامت‌هاي انساني توجه دارد و در اين زمينه بحث استدلالي نمي‌كند بلكه به عنوان يك ارزش آن را قبول دارد، اما از طرفي معتقد است كه آزادي، منشا تمدن و پيشرفت است، هايك بر خلاف ماركس معتقد است كه هيچ تضادي بين آزادي و نظم وجود ندارد. به زعم ماركس، آزادي باعث هرج و مرج در بازار اقتصادي مي‌شود. هايك مي‌گويد كه اين يك اشتباه معرفتي از جانب ماركس است. آزادي موجد كسب نظمي است كه بسيار پيچيده‌تر از نظم صنع‌گرايانه و ارادي انسان‌هاست. ‌‏

از نظر هايك، نظم مصنوعي، نظم بسيار فقيري خواهد بود چون بر اطلاعات ناقص و چه بسا نادرست عده‌اي انسان متكي است. پس برنامه‌ريزي يعني محروم كردن جامعه از بخش بزرگي از استعدادها. این دفاع هايك از آزادي جنبه علمي دفاع او از آزادي را نشان مي‌دهد و استدلال مي‌كند كه به همين دليل است كه در جوامع آزاد شكوفايي اقتصادي بيشتري را‏ مشاهده ‏مي‌كنيم. پس به همين دليل بايد از آزادي دفاع كرد، پس آزادي شرط اساسي رشد و‏

 شكوفايي است. به همين علت مي‌توان گفت كه تمام انتقاد هايك به توتاليتاريسم، استبداد، تمركزگرايي و ... به خاطر مخالفت اين نظام‌ها با آزادي است.

‌‏

 سنت و نظم‌‏

 نگاهي به انديشه هاي فون هايك _ واپسين بخش‌‏

هايك در ادامه دفاع از آزادي مي‌گويد كه آزادي امر پرهزينه‌اي ‌‏است. به اين دليل كه‌‏ رقابت في‌الذاته امر مطلوب و خوشايند نيست. هیچ سرمايه‌داري از فضاي آزاد رقابتي دفاع نمي‌كند. سرمايه‌دار دوستدار شرايطي انحصاري است. آدام اسميت مي‌گويد "وقتي چند سرمايه‌دار دور هم جمع مي‌شوند مواظب باشيد چون آنها دنبال توطئه‌اي هستند كه رقابت‌‏ آزاد را به انحصار تبديل كنند". در ايران بر عكس فكر مي‌كنند كه دفاع از رقابت طرفداري از سرمايه‌داري است در صورتي كه به هيچ عنوان چنين نيست چون سرمايه‌دار و رقابت آزاد ذاتا در يك اقليم نمي‌گنجد. دفاع‌ از رقابت آزاد، دفاع از شان انساني و دفاع از آزادي بشريت است. پس ليبراليسم هايك، طرفداري از سرمايه‌دار نيست بلكه ليبراليسم به معناي دفاع از بشريت و حقوق بشر است، ليبراليسم به معني حكومت اصول و قانون است. عجيب است كه‌ در ايران عده‌اي مدافع قانون و حكومت قانون هستند ولي ليبراليسم را مانند پسوندي منفي براي مخالفانش به كار مي‌برند و آن چنان مفهوم ليبرال را مخدوش كرده‌اند كه اين واژه در فضاي مطبوعاتي ايران معادل ‏"بيگانه‌پرست"، "بي‌غيرت" و "بي‌بندوبار" به كار مي‌رود‏. اتفاقا ليبرال به معني باغيرت و پايبندي به اصول است. هايك يك ضربالمثل چيني را نقل مي‌كند كه مي‌گويد: وقتي واژه‌ها معناي خود را از دست مي‌دهند، انسان‌ها هم آزادي خود را از دست مي‌دهند‏.

در پايان عرض مي‌كنم كه هايك به آزادي اقتصاد معتقد است و به نظمي كه از اين آزادي منتج مي شود ارج و احترام علمي قائل است و كار اين نظم را برتر از هر نظم برنامه‌ريزي شده‌اي مي‌داند‏.

 

خشايار ديهيمي: چون دكتر فولادوند و دكتر غني‌نژاد مطالب اساسي و انديشه‌هاي هايك را در حد اجمال مطرح كردند و از طرفي چون قرار است جلسه‌اي مختص نقد انديشه‌هاي هايك داشته باشيم من ترجيح مي‌دهم كه نقدي بر انديشه هايك داشته باشم. در ادامه جلسه نكاتي را كه به نظر خودم ناگفته مانده‌اند عرض مي‌كنم و تصور مي‌كنم تا حدودي صحبت‌هاي من با مطالب گفته شده همپوشاني داشته باشد و اين همپوشاني بيشتر به خاطر انسجام انديشه هايك است. این بدان دليل است كه بحث‌هاي هايك در تمام حوزه‌ها از يك هسته اساسي ثابت بهره‌مند است و لذا در مباحث اقتصادي، اجتماعي و معرفتي به نوعي رگه‌هايي از همان انديشه اساسي را مي‌بينيم.‌‏

بحثم را با ريشه‌هاي شناخت شناسي هايك شروع مي‌كنم. چه شد كه هايك مجبور شد اين دستگاه نظري را تدوين كند. یکی از اولين آثار هايك كتابي به اسم "ضدانقلاب علم" است كه در واقع واكنشي بود عليه انديشه‌هايي كه توسط نهضت روشنگري رواج داده شده بود. انديشه‌هايي كه براي مثال در حوزه علوم اجتماعي توسط آگوست كنت پايه‌ريزي شد و معتقد‏ بود كه انديشه پوزيتويستي نهايت معرفت بشري است و در علوم اجتماعي هم قابل استفاده است.

هايك با علم مخالفتي ندارد اما با "علم باوري" مخالف است. نظر هايك اعتقاد بي‌چون و چرا به علم يك خطاي معرفتي فاحش است. به نظر هايك بين روش علوم اجتماعي و روش طبيعي، تفاوت‌هاي روشي زيادي وجود دارد اگر انديشمندي بدون توجه به اين تفاوت‌ها در صدد تحقيق و تبيين مفاهيم ، برآيد به راهي خطا رفته او‏است در كتاب ضد انقلاب علم به طور مبسوط اين تفاوت‌ها را برمي‌شمارد. در اين كتاب، وي مي‌نويسد كه در علوم طبيعي ما با مسائل بسيار مشخصي سروكار داريم كه حتي قابل آزمايش هستند و آزمايش‌ها قابل تكرار در زمان و مكان متفات هستند لذا مي‌توانيم به داده‌هاي متكثر برسيم و حتي قابليت تعميم داريم. بنابراين اطلاعات علوم طبيعي مي‌توانند در دسترس همه باشند و براي همه قابل وصول هستند ولي در علوم اجتماعي ما چنين امكاني نداريم چون وقايع اين علوم توسط ما به وجود نمي‌آيند. لذا نمي‌توانيم دخالتي در شرايط و چگونگي آنها داشته باشيم. این وقايع- به قول هايك- به شكل خودانگيخته پديد مي‌آيند و تكرار اينها ناممكن است و تعيين عوامل دخيل در يك پديده اجتماعي تقريبا غيرممكن است. ‌‏به نظر هايك، تمام انديشمنداني كه خواسته‌اند الگوي علوم اجتماعي را از روي الگوي علوم طبيعي تهيه كنند به خطا رفته‌اند و تكيه به چنين معرفتي ناكارآمد خواهد از بود.‏

اينجاست كه هايك معارف را به دو دسته ذكر مصرح و غيرمصرح تقسيم مي‌كند و اينها زمينه را براي طرح نظم خودانگيخته كه يكي از انديشه‌هاي اساسي كلاسيك به شمار مي‌رود فراهم مي‌كنند. نظم خودانگيخته، نظمي است كه ناشي از اين تعاملات و تنوعات معرفتي بشر است اما در مورد نظم خودانگيخته بايد گفت كه اين نظم را نبايد معادل يك فضاي آنارشيستي بدون اصول فرض كرد. چون منظور ما از نظم خودانگيخته اين است كه دخالت عامليت‌‏ فردي انساني يا گروهي در آن صفر بوده است و هيچ كسي از قبل آن را طراحي نكرده است و فقط در نتيجه تعاملات انجام شده در يك فضاي آزاد به‌وجود آمده است. ‌‏

هايك معتقد است در هر فضاي آزاد يك سري مكانيسم‌هاي سنتي و خود به خودي كه به مرور زمان از بوته آزمون موفق بيرون آمده‌اند و موافق عقل سليم هستند وجود دارد. اين دسته از مكانيسم‌ها در انديشه هايك "قواعد رفتاري" نام دارند. نظم برانگيخته مورد نظر هايك در دو سطح تبلور پيدا  مي‌كند: 1- نظم خودانگيخته 2- برآمده نظم خودانگيخته برساخته. در هر متن اجتماعي در مرحله اول با نظم خودانگيخته برآمده مواجه مي‌شويم. يعني نظمي كه هيچ نوع دخالتي در آن وجود نداشته است و فقط محصول تعاملات انساني است. اما بعد از به وجود آمدن اين نظم، كوشش‌هايي كه به منظور نهادينه كردن اين نظم انجام مي‌گيرد اين نظم را به نظم خودانگيخته برساخته تبديل مي‌كنند. پس به نظر هايك، مبناي هر نوع نظمي در جامعه بايد يك نظم خودانگيخته برآمده باشد. نهادينه كردن اين نوع نظم به هيچ وجه باعث‌‏ سد كردن راه پيشرفت و عقيم ماندن استعدادها نمي‌شود بلكه باعث تسهيل در شكوفاشدن استعدادها و تسريع سامان گرفتن نظم خودانگيخته برآمده مي‌شوند.

همين تاكيد بيش از حد هايك بر نظم خودانگيخته برآمده باعث شده است كه منتقدانش او را به محافظه‌كاري متهم كنند. ولي هايك معتقد است كه سنت‌ها همان عصاره معارف تصريح نشده در طول اعصاراند و به اين دليل اصلا قابل انكار نيستند. هايك در جواب اين منتقدان مي‌گويد كه اشتباه شما اين است كه فكر مي‌كنيد با حذف سنت‌ها مي‌توانيد انسان‌ها را به اطاعت از قوانين وضع شده خودتان وادار كنيد. این در حالي است كه انسان‌ها فارغ از برنامه‌هاي شما خودشان حامل انديشه‌ها و سنت‌هايي پذيرفته شده هستند.

منبع: روزنامه همشهری، 26 و 27 آذرماه 1381

 

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: