چاپ کردن این صفحه
چهارشنبه, 12 مهر 1396 13:27

رونالد كوز: نجات اقتصاد از دست اقتصاددان ها

رونالد كوز

برنده نوبل اقتصاد سال 1991

برگرفته از هاروارد بيزينس ريويو در سال 2012

درس اقتصاد، به گونه اي که امروز در کتب درسي و مدرسه هاي اقتصاد و بيزنس تدريس مي شود، ارتباط زيادي با آنچه در دنياي واقعي کسب و کار و تجارت مي گذرد ندارد.
اين گسستگي با دنياي کارآفريني حتي بيشتر هم هست. فاصله بين علم اقتصاد و آنچه در دنياي واقعي مي گذرد به طرز تاسف آوري زياد شده است. قبلااين گونه نبود. هنگامي که اقتصاد نوين تازه پا گرفته بود، آدام اسميت آن را به مثابه «بررسي چيستي و چگونگي ايجاد ثروت در ملت ها» تعريف کرد. کتاب موفق وي «ثروت ملل» با استقبال فراواني از سوي مديران و فعالان اقتصادي و تجاري روبه رو شد، اگرچه وي در اين کتاب آنها را به دليل حرص و ولع، کوته بيني و ديگر کاستي هايشان خيلي صريح و بي پرده تحقير کرده بود. اين کتاب مورد توجه سياستمداران نيز واقع و باعث ايجاد بحث و گفتمان در سطوح بالاي تصميم گيران اقتصادي شد. جامعه دانشگاهي در آن زمان بسيار کوچک بود و اقتصاددانان نياز داشتند تا مورد توجه طيف وسيع تري از مخاطبين قرار بگيرند. حتي در ابتداي قرن بيستم نيز آلفرد مارشال سعي کرد اقتصاد را به عنوان علم ثروت و شاخه اي از انسان شناسي متصور شود. به همين دليل بود که اقتصاددانان همچنان مورد توجه صنعتگران باقي ماندند.

در قرن بيستم، اقتصادداني تبديل به يک شغل شد. اقتصاددانان ديگر آنقدر زياد شده بودند که مي توانستند فقط براي يکديگر بنويسند و به نوعي نيازي به مخاطبين ديگر نداشتند. در همين زمان بود که اقتصاد نوعي تغيير مسير را نيز تجربه کرد و کم کم خود را به عنوان راهبردي تئوريک از بهره وري شناساند و توجه آن به تدريج از مسائل دنياي واقعي منحرف شد. امروزه، ابزاري که اقتصاددانان براي تحليل بنگاه هاي اقتصادي استفاده مي کنند آنقدر انتزاعي و مبتني بر تئوري و به دور از واقعيت است که به ندرت مي تواند کوچک ترين کمکي به کارآفرينان و مديران براي ارائه محصولات جديد تر، با قيمت کمتر به مشتريان باشد. اين جدايي بين اقتصاد آکادميک و اقتصاد واقعي، ضربه بزرگي هم به جامعه تجاري و اقتصادي و هم به جامعه آکادميک زده است. از آنجا که ديگر اقتصاددانان توصيه هاي کاربردي زيادي ندارند، کارآفرينان و مديران براي تصميم گيري، بيشتر متکي به شم مديريتي و داوري هاي شخصي خود شده اند. در شرايط اضطراري، وقتي که مديران ديگر اطمينان کافي براي اينکه شخصا تصميم بگيرند را ندارند، از قدرت سياست براي پر کردن اين خلااستفاده مي کنند. دولت به طرز فزاينده اي به عنوان راه حل آخر در همه مشکلات و مسائل اقتصادي وارد شده است. به همين دليل علم اقتصاد به جاي اينکه ابزاري باشد براي مردم جهت شناخت آنچه در اقتصاد واقعي مي گذرد، تبديل به ابزاري مناسب شده است در دست دولت براي مديريت و دخالت در اقتصاد. اما به اين دليل که ديگر به ندرت بر پايه بررسي هاي سازمان يافته کاربردي بنا شده است، حتي چندان به کار دولت ها نيز نمي آيد.

در تاريخ بشر، خانواده ها و قبيله ها مدت ها با اتکا به اقتصاد معيشتي خود زندگي کردند. ارتباط آنها با يکديگر و دنياي خارج نا منظم و شکننده بود. اين موضوع با ظهور جامعه تجاري کاملاتغيير کرد. امروزه اقتصاد وابسته به شبکه در حال رشد تجارت است و نيازمند شبکه اي پيچيده از نهادهاي اجتماعي براي هماهنگ کردن فعاليت بازار ها و بنگاه هاي اقتصادي در فراسوي مرزهاي جغرافيايي است. امروزه، در حالي که اقتصاد مدرن به صورت فزاينده اي نهادگرا مي شود، تئوري قيمت گذاري به اندازه کافي مشکل ساز و ناکارآمد هست. فرو رفتن در تئوري محض و ناديده گرفتن تاثيرات جامعه، فرهنگ، تاريخ و سياست نوعي خودکشي براي علم اقتصاد است. زمان آن رسيده است که علم به شدت نحيف شده اقتصاد را دوباره با دنياي واقعي اقتصاد درگير کرد. ظهور بازارهاي جديد در چين، هند و آفريقا نويدبخش عصر جديدي از کارآفريني است. اقتصاددانان اکنون فرصت بي سابقه اي براي بررسي چگونگي تطبيق اقتصاد بازار با جوامعي متفاوت از لحاظ فرهنگي و سازماني پيدا کرده اند. اين فرصت تنها در صورتي به دانش تبديل مي شود که اقتصاددانان از پيله اي که دور خود پيچيده اند، بيرون بيايند و انسان را آن گونه که واقعا هست و بازار اقتصاد را آن گونه که واقعا فعاليت مي کند، بررسي کنند.

منبع: روزنامه دنياي اقتصاد، شماره 2832 به تاريخ 24/10/91،

موارد مرتبط