قیمت نسبی (Relative Price) چیست؟
با این سوال شروع کنیم: چرا قیمت «بادمجان و گوجهفرنگی»، «سبزیخوردن»، «یک لیوان قهوه»، «اصلاح موی سر و تعمیر کفش» و امثال آن در کشورهای مختلف - و حتی شهرهای مختلف یک کشور - تفاوت اساسی با هم دارد؟ در مقابل چرا قیمت «موز»، «گوشت مرغ»، «آیفون و لپتاپ» و «کفش کتانی و شلوار جین» در کشورهای مختلف دنیا - از یک کشور آفریقایی گرفته تا لندن و نیویورک - خیلی به هم نزدیکتر است؟
همان طور که حدس میزنید بخش مهمی از جواب به درجه «مبادلهپذیری» کالاهای مختلف مربوط است. هر قدر یک کالایی «استانداردتر»، «قابل حملتر» و «فاسد نشدنیتر» باشد، قیمتهای آن در نقاط مختلف دنیا بیشتر به هم همگرا خواهند شد و اگر تفاوتی در این قیمتها باشد ناشی از اندکی هزینه حمل (که روز به روز کم میشود) و بیشتر به «عوارض و مالیات» محلی مربوط است. مثال اعلای چنین کالایی «طلا» است که به راحتی بین کشورهای مختلف جا به جا میشود و کیفیت بسیار استانداردی هم دارد. در نتیجه قیمت دلاری طلا در اکثر نقاط دنیا بسیار به هم نزدیک است.
در مقابل وقتی کالایی به سختی میتواند بین نقاط جغرافیایی مختلف جا به جا شود، قیمت محلی پیدا میکند. مثلا محصولاتی مثل بستنی یا سبزی خوردن فاسد شدنی هستند و نمیتوانند به سادگی در مسافتها یا زمانهای ذخیره طولانی جا به جا شوند. کالاهایی مثل آجر یا آب پرحجم هستند و هزینه حملشان خیلی بالا است. کالاهایی مثل خدمات اصلاح سر یا دندانپزشکی را نمیتوان به جای دیگری صادر کرد.
این وسط قیمت یک عامل حیاتی یعنی «نیروی کار» هم جالب توجه میشود. نیروی کار اگر با محدودیتهای قانونی مثل ویزا و اجازه کار مواجه نشود، میتواند بین نقاط مختلف جا به جا شود. در نتیجه مثلا در کشور پهناوری مثل آمریکا، دستمزد حقیقی (متناسب با هزینه زندگی) در شهرهای مختلف خیلی به هم نزدیک است. همین نیروی کار وقتی به خاطر محدودیتهای مهاجرتی، در دو سوی مرز تگزاس و مکزیک میماند، دستمزد خیلی متفاوتی پیدا میکند. کسی که در استارباکس قهوه درست میکند، چه در جنوب تگزاس باشد و چه در شمال نیویورک (با هزاران کیلومتر فاصله)، چیزی حدود ۱۲ دلار در ساعت میگیرد. همان نیروی کار وقتی ۵ کیلومتر جا به جا شود و به مکزیک برود، دستمزدش ممکن است به ۵ تا ۱۰ دلار در روز تقلیل پیدا کند. خب البته ممکن است بگویید که هزینه زندگی در مکزیک کمتر است، درست است ولی به یاد بیاورید که در پاراگراف قبلی گفتیم قیمت آیفون و شلوار در دو سوی مرز بسیار به هم نزدیک خواهد بود.
فعلا بحث را همین جا نگه داریم و این طور جمعبندی کنیم که پس ما اگر به «قیمتهای نسبی» نگاه کنیم، قیمتهای نسبی «کالاهای مبادله پذیر» در اکثر کشورهای دنیا مثل هم است. مثلا نسبت قیمت یک «آیفون به یک کیلو موز» در اکثر کشورها مثل هم خواهد بود. این عدد در ایران حدود «ده میلیون به ۱۰ هزار تومان = ۱۰۰۰» است. در آمریکا این عدد حدود «۶۰۰ دلار به یک دلار = ۶۰۰» است. در مقابل قیمت نسبی کالاهای «مبادلهپذیر به مبادلهناپذیر» در نقاط مختلف بسیار با هم متفاوت خواهد بود. قیمت یک آیفون در ایران چیزی حدود ۳۰۰ بار اصلاح سر است. قیمت همین آیفون در اروپا یا آمریکا چیزی حدود ۳۰ بار اصلاح سر است، یعنی ده برابر تفاوت.
در قسمتهای بعدی در مورد پیامد این نگاه برای سیاستگذاری و سپس در قسمتهای بعدی در مورد نظریه هکشر-اولین در مورد همگرایی قیمت عوامل «غیرقابلمبادله» صحبت خواهیم کرد. فعلا خوانندگان را دعوت میکنم که به تفاوت اقتصاد قیمت «بنزین» و «گاز طبیعی» در این چارچوب فکر کنند.
در این جا به این بپردازیم که قیمتهای نسبی از کجا میآیند و چرا مثلا در جامعه امروز قیمت نسبی شکر از نمک بیشتر است ولی قیمت نسبی شلوار جین و رایانه به گوشت مرتب در حال کاهش است؟
چه چیزی قیمتهای نسبی را تعیین میکند؟ این جا بین مکاتب مختلف (مثلا نگاه مارکسیستی و اتریشی) تفاوتهای اساسی وجود دارد. برخی مکاتب میگویند «هزینه تولید» است که قیمتها را تعیین میکند و برخی میگویند این «ارزش ذهنی» مصرفکنندگان برای کالاهای مختلف است که روی موضوع ارزش میگذارد. نگاه جریان اصلی اقتصاد - در چارچوب تعادل عمومی - این است که هر دو این توضیحات درست است و در تعادل هر دو روش به هم میرسند: جامعه ابزارهای تولید را بین کالاهای مختلف طوری تخصیص میدهد که نسبت «هزینه نهایی» تولید دو کالا برابر نسبت «ارزش ذهنی» مصرفکنندگان برای آنان باشد.
مثال: در یک جامعه مردم سیب را خیلی دوست دارند و در جامعه دیگری به مرکبات علاقه بیشتری دارند. اگر هر دو جامعه مقدار یکسانی از زمین داشته باشند، مقدار بیشتری از زمینها در جامعه اول به کشت سیب و در جامعه دوم به تولید مرکبات تخصیص پیدا میکند. چون طبق یک قانون نسبتا بدیهی (اصل کاهش بازده و رانت ریکاردو)، هر قدر سطح زیر کشت یک محصول بیشتر شود، هزینه نهایی تولید آن «بیشتر»* میشود، در جامعه اول هزینه تولید سیب بیشتر میشود و در جامعه دوم هزینه نهایی تولید مرکبات، که دقیقا با ترجیحات این دو جامعه برای دو محصول سازگار است.
به این موضوع دقت کنیم که قیمتهای نسبی در لحظه از زمان در حال تغییر هستند. این تغییرات هم جنبه رونددار و بلندمدت (به اصطلاح انگلیسیSecular Trend) دارند و هم جنبه موقت و گذرا یا به اصطلاح فنی «بازگشت به میانگین».
مثالهایی از هر دو نوع بزنیم:
۱) تغییر قیمت نسبی در بلندمدت: یادم هست که در اوایل دهه هفتاد شمسی که تازه کامپیوترهای قابل حمل و نقل به بازار آمده بود، قیمت یک لپتاپ معمولی چیزی حدود ۳۰۰۰ دلار بود که به مراتب بیش از قیمت یک رایانه رومیزی بود. امروزه لپتاپی با قابلیتهای به مراتب قویتر از آن را میتوان به ۵۰۰ دلار یا کمتر خرید. در حالی که قیمت دلاری میوه و گوشت و امثال آن در این ۲۰-۳۰ سال تقریبا همان بوده است. یعنی در طول زمان قیمت نسبی «ابزار پردازش به خوراکی» همین طور کاهش داشته است. مثال دیگری از اقتصاد ایران بزنم. قیمت پژو ۴۰۵ نو در سال ۱۳۷۰ چیزی حدود سه میلیون تومان بود. در همان زمان میشد با این رقم یک آپارتمان ۵۰ متری در مناطق متوسط شهر تهران خرید، یعنی نسبت قیمت تقریبا یک به یک بود. امروزه آن پژو صفر (یا خودرو داخلی معادل آن) چیزی حدود ۷۰ میلیون قیمت دارد، در حالی که معادل همان آپارتمان نزدیک ۴۰۰ میلیون ارزش دارد. قیمت نسبی خانه/ماشین به چیزی حدود ۵ برابر یا بیشتر رسیده است.
یک قاعده سرانگشتی من این است که با رشد اقتصادها، قیمت نسبی محصولات/خدماتی که نیاز به منابع طبیعی ملموس دارند (مثل خانه و غذا)، در طول زمان بیشتر و بیشتر میشود. در مقابل قیمت نسبی محصولات فناوری-محور کمتر و کمتر میشود.
۲) تغییر قیمت نسبی موقت: یک سری تغییرات قیمت نسبی هست که جنبه بلندمدت ندارد ولی سال به سال تغییر میکند. مثال عینی این قیمتهای محصولات معدنی و خوراکی است که اگر نمودار بلندمدت قیمتشان را بکشیم، روند خیلی خاصی در نسبت قیمتهای آنان نمیبینیم ولی قیمتهای نسبی آنان در کوتاه مدت مرتب حول یک میانگینی جا به جا میشوند. مثلا یک سالی ممکن است گوجهفرنگی ارزان شود ولی سیبزمینی گران شود و سال بعد عکس آن اتفاق بیفتد (البته یک سری سالها هم همه با هم گران و ارزان میشوند.). درک موضوع هم آسان است: شوکهای گذرا به تابع تولید این محصولات (مثل بارش و دما و حمله حشرات و سیل و خرابی و الخ) باعث میشود که قیمتهای نسبی از یک سال به سال دیگر تغییر کند. ضمن این که «ترجیحات» مردم هم مرتبا در حال تغییر است.
* این موضوع را نباید با توضیحات درسهای مدیریت در مورد «کاهش هزینه تولید در اثر افزایش مقیاس» خلط کرد. کاهش هزینه تولید در اثر مقیاس مربوط به یک بنگاه است. پدیدهای که ما از آنان صحبت میکنیم در سطح تعادل کل جامعه است. در سطح کل جامعه، هزینه «نهایی» تولید با افزایش مقیاس «بالا» میرود. دلیلش هم خیلی ساده این است که منابع پربازده اول وارد مدار تولید میشوند - اولین واحد برق بادی یا اولین واحد نفت خام یا اولین واحد گندم از دمدستترین و مرغوبترین زمین تولید میشود - و هر قدر مقیاس تولید بیشتر میشود باید از منابع با بازده کمتر استفاده کرد.
https://t.me/hamedghoddusi