پنج شنبه, 22 مهر 1400 14:42

محسن رنانی: قصه توسعه کرمانشاه

نوشته شده توسط

نشست «قصه توسعه کرمانشاه» روز دوشنبه ۲۹ شهریورماه سال جاری با سخنرانی دکتر «محسن رنانی»؛ استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان به‌صورت مجازی با حضور دانشگاه‌هیان و دغدغه‌مندان توسعه استان کرمانشاه، توسط معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی برگزار گردید. صوت و متن این جلسه در ادامه آمده است.

متن سخنرانی: اگر در شرایط نرمال و در یک کشور نرمال به وضعیت توسعه نگاه کنیم، کرمانشاه بعد از تهران، به‌عنوان مرکز کشور، یکی از استان‌هایی بوده‌است که با مقیاس ایرانی و نه مقیاس جهانی، قاعدتاً تمام شرایط لازم را برای توسعه‌یافتن داشته‌است، یعنی کرمانشاه در مقیاس ایرانی و باتوجه‌به نزدیکی‌اش به مرکز، داشتن موقعیت مرزی و ارتباط با خارج از کشور باید امروز یک استان توسعه‌یافته می‌بود. از ظرفیت‌های عظیم این استان می‌توان به مواردی مانند داشتن ظرفیت انسانی، تنوع اقلیم، تنوع فرهنگ، تنوع و غنای منابع طبیعی، بالاترین بارش بعد از استان‌های شمالی در کشور و سابقه مرکزیت سیاسی از زمان ساسانیان تا امروز اشاره کرد. درواقع، استان کرمانشاه با دارا‌بودن این سابقه مرکزی سیاسی، یک سرمایه تاریخی و فرهنگی را برای خودش خلق کرده‌است. ازآنجاکه این استان بخشی از راه ابریشم بوده‌است، باید سرمایه‌های تاریخی در آن انباشت می‌شده که البته شده است. علاوه‌براین، کرمانشاه تنها شهر و استانی بوده‌است که تمام تجار و ثروتمندان کشور برای رفتن به سفر عتبات از آن عبور کرده و بسیاری از آن‌ها در آنجا ماندگار می‌شدند و با بزرگان، تجار، کارآفرینان و ثروتمندان کرمانشاه ارتباط برقرار می‌کردند. بنابراین، از این منظر استان کرمانشاه برای ارتباط با همه بخش‌های کشور به‌نوعی مرکزیت داشته‌است. درکل، وقتی با مقیاس ایرانی کرمانشاه را درنظر می‌گیریم، می‌بینیم که این استان برای توسعه‌یافتن کمبودی نداشته‌است. اما، امروز می‌بینیم که شاخص‌های توسعه این استان، در ردیف شاخص‌های استان سیستان‌وبلوچستان و در بعضی از موارد حتّی بدتر از آن است. این در حالی است که باید بگویم استان سیستان‌وبلوچستان تعداد اندکی از فرصت‌های کرمانشاه را داشته یا شاید در یکسری از موارد هیچ‌یک از آن‌ها را نداشته و فاقد برخی از ظرفیت‌های طبیعی بوده‌است. اکنون، بحث‌مان را با این سؤال شروع می‌کنیم که چرا استان کرمانشاه با این همه ظرفیت، در رده‌بندی‌های توسعه کشور امروز باید در بین چند استان آخر قرار داشته‌باشد؟

قصه ورود من به کرمانشاه و فرایند تألیف کتاب «توسعه کرمانشاه»

اما قصه ورود من به استان کرمانشاه و فرایند تألیف کتاب «توسعه کرمانشاه» این بود که بنده به دعوت مقامات استان و با هدف راه‌اندازی مرکز «هم‌اندیشی توسعه استان» در سال ۱۳۸۹ به کرمانشاه آمدم، یعنی اوایل یا اواسط دوره دوم دولت دهم که دولت آقای احمدی نژاد محسوب می‌شود. این در حالی بود که در آن دوره مقامات استان اصفهان بنده را حتّی برای یک جلسه به همفکری دعوت نکردند. من از سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۴ بیش از ۶۰ بار به استان کرمانشاه سفر کردم که تعداد زیادی از این سفرها از راه زمینی، با اتوبوس معمولی و در کنار مسافرانی که بیشترشان سرباز بودند، بود، اما من با علاقه ویژه‌ای این کار را می‌کردم. ولی، الان یادآوری‌ این سفرها با چنین شرایطی برای خودم تعجب‌برانگیز است. در این چند سال، بنده دیدارها، مصاحبه‌ها و جلسات فراوانی با بزرگان اقوام، مذاهب، مناطق و مدیران استانی گذشته و حال استان داشتم که تجربه و مشاهده میدانی سرشاری بود و در حوزه توسعه منطقه‌ای، دانش ضمنی بسیاری برای من ایجاد کرد. درواقع، آن سفرها و گفتگوها به تأسیس مرکز «هم‌اندیشی توسعه استان کرمانشاه» منجر شد که در این مرکز در حوزه‌های مختلف، صدها جلسه با حضور حدود ۸۰-۱۰۰ نفر از نخبگان استان، اساتید دانشگاه، اندیشمندان، سرمایه‌‎های نمادین منطقه، کنشگران مدنی و مانند آن داشتیم. در مرکز هم‌اندیشی چهار کانون فکری اقتصادی، اجتماعی، زیست‌محیطی و فرهنگی وجود داشت که هرکدام از این کانون‌ها نخبگان استان را در خودش گرد آورده بود و ما جلسات فراوانی با این عزیزان داشتیم که همه آن‌ جلسات برای من آموزنده و کلاس عملی «فهم توسعه» در این استان بود. درواقع، جهاد دانشگاهی کرمانشاه مسئولیت برگزاری این جلسات و راه‌اندازی این مرکز هم‌اندیشی را به عهده داشت و تعهد داده‌بود که استانداری از این کار حمایت کند. درنهایت، این جلسات و گفتگوها به تهیه چهار گزارش منجر شد که ما آن را به مقامات استان ارائه دادیم. گزارش اول، «بازخوانی اسناد توسعه» بود که طی آن حدود ۱۰هزار صفحه اسناد توسعه گذشته استان بازخوانی شد تا ببینیم تهیه‌کنندگان آن درباره توسعه استان چگونه می‌اندیشیده‌اند؟ گزارش دوم، گزارش توصیفی از مسئله توسعه بود که وضعیت امروز کرمانشاه چیست و تصویری از وضعیت آن زمان کرمانشاه در زمینه توسعه بود. گزارش سوم، یک گزارش تحلیلی بود که حاصل گفتگوهای من با نخبگان استان و نتیجه جلسات مرکز هم‌اندیشی بود و درنهایت گزارش چهارم که گزارش مختصری از خطوط کلی راهنمای توسعه استان بود. ازآنجاکه راه‌اندازی این مرکز هم‌اندیشی با انرژی و همت زیادی همراه بود و ۱۰۰ نفر از بزرگان استان در آن مشارکت داشتند، امیدوارم بودم که این همه تلاش و انرژی منجر به یک نهضت فکری و مدیریتی برای ایجاد تحول در استان بشود. متأسفانه، این فعالیت‌ها با روی‌کارآمدن دولت یازدهم مصادف شد، درواقع تغییر دولت‌‎ها معمولاً فعالیت‌های دوره قبل را تاحدودی به دوران فترت می‌برد و بعد از یک سال نیز سازمان برنامه‌وبودجه کشور و مدیریت استان‌ها احیا شد. به‌نظرم با احیای سازمان مدیریت، مدیریت استان احساس کرده‌است که شاید دیگر نیازی به مرکز هم‌اندیشی نباشد و سازمان مدیریت کار آن را انجام می‌دهد، درحالی‌که مرکز هم‌اندیشی یک نهاد مدنی بود که در شورای برنامه‌ریزی استان مصوبه داشته، تصویب و ثبت رسمی شد که کارش دیده‌بانی و رصدکردن توسعه استان است و این کار به سازمان مدیریت ربطی ندارد. درهرصورت، متأسفانه عواملی مانند تغییر دولت و تغییر چند استاندار که در فاصله‌های کوتاه یکساله و دوساله آمدند، باعث درهم‌ریزی مدیریت استان شد و درنهایت فعالیت‌های مرکز متوقف شد که امیدوارم دوستان برای احیا مرکز مجدداً تلاش کنند. اما، به‌هرترتیب نسبت‌به استان احساس دین می‌کردم و همیشه فکر می‌کردم که تلاش‌های انجام‌شده نافرجام بوده‌است و باید به یک جمع‌بندی می‌رسید. ازاین‌رو، وقتی آقای دکتر «نریمان محمدی» دراین‌زمینه برای همکاری با بنده اعلام آمادگی کردند، استقبال کردم و مدت دو سال درمورد این بحث سرمایه‌گذاری کردیم، یعنی مصاحبه‌ها دوباره بازخوانی و چندهزار کد استخراج شد و به تألیف این کتاب منجر شد که بخش اول آن شامل پنج فصل است که به سابقه تاریخی و توسعه استان می‌پردازد و بخش بعدی یعنی پنج فصل دوم مبتنی‌بر مصاحبه‌هاست. ما در فصل دهم این کتاب نظریه خودمان را با عنوان «نظریه توسعه اجتماعی نخبه‌محور» درمورد توسعه استان بسط داده و معرفی کردیم. امیدوارم ضمن اینکه این کتاب برای مطالعه در دسترس علاقه‌مندان این استان قرار بگیرد، در آینده بتوانیم‌ با هماهنگی مقامات استان، آن چهار گزارش مرکز هم‌اندیشی را به‌صورت عمومی منتشر کنیم. همچنین، آن ۵۲ مصاحبه‌ای که در میان آن‌ها مصاحبه برخی‌ از افراد مثل «سید نصرالدین حیدری» است که هیچ‌گاه منتشر نشده‌است و به‌نظرم منبع غنی دانش ضمنی توسعه استان است و باید یا منتشر بشوند یا چند نسخه از آن‌ها در کتابخانه‌های استان باشد تا پژوهشگران استان در حوزه توسعه از آن بهره‌مند شوند. این مصاحبه‌ها روایت ۳۰ سال تلاش‌های بعد از انقلاب است که البته در بسیاری از آن‌ها ما درباره قبل از انقلاب هم گفتگو کردیم.

نظریه‎ها، امکانی برای خروج از تعلیق اندیشه‌ها

اما، نکته‌ای که باید درباره «نظریه توسعه اجتماعی نخبه‌محور» یا همان چارچوب تحلیلی برای استان کرمانشاه به آن اشاره کنم این است که بنده فعلاً با اغماض آن را «نظریه» می‌نامم اگرچه یک چارچوب عملی است و می‌تواند به یک نظریه تبدیل شود. یعنی، اگر ما بتوانیم مفروضات پایه یعنی مفروضات هسته‌ای و غیرهسته‌ای این چارچوب تحلیلی را دقیق تعریف بکنیم، می‌توانیم بگوییم که از یک چارچوب تحلیلی به یک نظریه رسیدیم. اما، دقت کنید که اگر در همین سطح هم آن را نظریه اطلاق بکنیم، اشکالی ندارد. نظریات سه سطح دارند؛ ۱- سطح «فرمال، کلان یا صوری»که یک نظریه فراگیر و ‌کاربردی در همه‌جا است. برای‌مثال می‌توان به نظریات علمی در حوزه‌های فیزیک، شیمی، اقتصاد وغیره اشاره کرد، ۲- نظریه «بُعد متوسط» که در سطح نهادی تحلیل می‌کند، یعنی اگر الان در حوزه‌های اجتماعی صحبت بکنیم، در سطح نهادی است، ۳- نظریه «سطح خُرد» که بیشتر در رویکردهای مطالعات زمینه‌ای مطرح است و به‌نظر می‌رسد که ما آنچه درمورد استان کرمانشاه مطرح می‌کنیم، به‌عنوان یک نظریه سطح خُرد از آن دفاع بکنیم. درباره «نظریه توسعه اجتماعی نخبه‌محور» اصراری نیست که آن را چارچوب تحلیلی یا نظریه بنامیم، چون الان این مناقشه ما نیست. دقت کنید که حتّی اگر نظریه هم مطرح بشود، هیچ‌ نظریه درستی وجود ندارد، حتّی در علوم دقیقه‌ای مثل فیزیک و شیمی همه نظریات یحتمل درست هستند؛ تازمانی‌که این نظریات ابطال نشده‌اند، آن‌ها را درست می‌انگاریم و در این فاصله این نظریات هرچه با شواهد تجربی تأیید بشوند، می‌گوییم: نظریه تقویت‌شده‌تر است و وقتی که نظریه تقویت‌شده‌تر زمان درازی ماندگار شد، می‌گوییم که یک قانون و قاعده است. اما، همان قانون، حتّی قانون جاذبه هم ممکن است روزی ابطال شود. بنابراین، حتّی قانون جاذبه هم یحتمل درست است، ولی چون تاکنون کاملاً تقویت شده‌است، فعلاً آن را به‌عنوان یک قانون می‌پذیریم. پس، دقت کنید وقتی از «نظریه» سخن می‌گوییم، به این معنی نیست که مطلب درستی می‌گوییم، چون یک حدس همواره ابطال‌شونده است. بنابراین، با گذر زمان «نظریات»، ابطال یا تقویت می‌شوند، می‌روند یا می‌مانند. اگر نظریات تقویت شده، زمان زیادی ماندند، مستقر می‌شوند، اما همواره درمعرض ابطال هستند. وقتی نظریه‌ای مستقر شد، کارکردی دارد، یعنی امکان پیش‌بینی و تبیین ایجاد می‌کند. البته، درنظر داشته‌باشید که حتّی نظریه‌هایی که باطل می‌شوند، مأموریتی دارند و آن این است که ما را از تعلیق اندیشه خارج می‌کنند. چون، یکی از مسائل جدی در حوزه‌های اجتماعی این است که وقتی نظریه‌ای وجود ندارد، اندیشه‌ای هم رخ نمی‌دهد، ولی با وجود نظریه- حتّی اگر غلط باشد- امکان بازاندیشی، بازنگری، گفتگو، تعامل زبانی و بیانی فراهم می‌شود. بنابراین، حتّی اگر نظریه‌ای غلط باشد، با ایجاد بستر گفتگو درباره یک مسئله، آن حوزه را از تعلیق اندیشگی خارج می‌کند و این کفایت می‌کند، چون نظریه از این طریق مأموریت خودش را انجام داده‌است. بنابراین، اگر شواهد تجربی آرام‌آرام نظریه‌ای را تأیید کرد، آن‌وقت نوعی توافق بین‌الاذهانی هم در نخبگان ایجاد می‌کند که منشأ حرکت و تعامل خواهد شد. برای‌مثال، ما در اصفهان در سال ۱۳۸۲ یعنی در زمان دولت آقای خاتمی مرکز هم‌اندیشی توسعه را تأسیس و ثبت کردیم که البته این مرکز هم با آمدن استاندار و دولت جدید آقای احمدی‌نژاد در سال ۱۳۸۴ به سرنوشت کرمانشاه دچار شد. اما، طی آن دو سال گفتگوها و نظریه‌ای شکل گرفت که ما کل آن نظریه را در شعار «آهن‌بس» خلاصه‌ کردیم و از آن‌به‌بعد هیچ استاندار دیگری در اصفهان نتوانست، صنعت «متالورژی» یا پروژه بیاورد به این مفهوم که آن پروژه در حوزه متالورژی یا قطب سنگ‌شدن یا حوزه‌هایی مانند آن باشد. چون، در مرکز هم‌اندیشی توسعه اصفهان به‌واسطه همان بحث‌های نظری، یک اجماع بین‌الاذهانی در این استان شکل گرفته بود. بنابراین، نهایتاً دقت کنید که این نظریه یا هر نظریه دیگری با تمام ضعف‌هایی که احتمالاً دارد، مأموریتش این است که بتواند گفتگو را در استان ایجاد کند، تعلیق اندیشه را از استان کاهش بدهد و در حوزه توسعه آرام‌آرام به یک توافق بین نخبگان بینجامد که این مسئله است. البته، ممکن است که الان این نظریه نتواند به‌عنوان یک نظریه فراگیر پیش‌بینی بکند یا همه مسائل را حل‌وفصل کرده و پاسخی برای آن داشته‌باشد، اما امیدوارم به‌عنوان نقطه شروع در پیرو این مسئله بتواند کمک کند که دیگر اندیشمندان استانی، غیراستانی و ملی، نظریات توسعه تکامل‌یافته‌تری را برای استان کرمانشاه مطرح کنند.

جایگاه کنونی کرمانشاه ازمنظر توسعه

برای ورود به مسئله اجازه بدهید که در گام نخست ازمنظر توسعه به شرایط کنونی استان بپردازیم تا ببینیم این استان ازمنظر توسعه الان کجاست؟ و چه فرصت‌هایی در برابرش هست؟ که بعد بگوییم: آیا این نظریه با این شرایط و فرصت‌ها سازگار است یا نه؟ ببینید! کرمانشاه گرفتار تعلیق توسعه است، یعنی گرچه برنامه‌های توسعه استان نوشته شده و بودجه‌های توسعه‌ای به آن تخصیص داده شده‌است، می‌توانم به ضرس‌قاطع بگویم که در ۴۰ سال گذشته توسعه کرمانشاه معلق بوده‌است. به‌بیان‌دیگر، این استان پروژه جذب کرده، در آن کارخانه سیمان، نیروگاه و پتروشیمی آمده است، اما توسعه نیامده است. حتّی آن پروژه‌ها هم نتوانسته‌اند آثار توسعه‌ای با خودشان بیاورند، بنابراین، این تعلیق توسعه کرمانشاه به امتناع سرمایه‌گذاری منجر شده‌است یا حتّی می‌توانیم بگوییم که این‌ها مکمل هم‌ هستند، یعنی شما با یک سرمایه‌گذاری مستمر پویای درون‌زا و برون‌زا در داخل استان و بیرون از آن روبه‌رو نیستند. درعین‌حال، تمام تحولات بعد از انقلاب، کرمانشاه را به این نقطه رسانده که الان سرمایه اجتماعی درون‌گروهی در آن بالاست، یعنی سرمایه اجتماعی داخل هر گروه‌ جمعیتی مانند فارس‌ها، کردها و شعبه‌های مختلف کُرد، اهل سنت، اهل حق و شیعه‌ها بالاست، اما سرمایه اجتماعی بین هریک از این گروه‌های جمعیتی با دیگری پایین است، یعنی این‌ گروه‌ها به هم اعتماد ندارند، باهم گفتگو نمی‌کنند و با سوءظن به هم نگاه می‌کنند. به‌بیان‌دیگر، ما در این استان با «سرمایه اجتماعی سیاه» مواجه هستیم، وقتی که در درون خودِ گروه‌ها سرمایه اجتماعی بالاست، اما درکل استان و در بین گروه‌ها و جوامع محلی سرمایه اجتماعی پایین است می‌گوییم که سرمایه اجتماعی استان سیاه است. چون، این سرمایه اجتماعی می‌تواند به‌عنوان یک عامل مخرب عمل کند و در مواردی موجب انفجار اجتماعی، درگیری‌، نزاع و خشونت‌ بشود. جامعه‌ای از «سرمایه اجتماعی سفید» برخوردار است که هر دو سرمایه اجتماعی درون‌گروهی‌ و بین‌گروه‌ها در آن بالا باشد، یعنی گروه‌ها در درون خودشان و بین خودشان و دیگران به یکدیگر اعتماد داشته‌باشند یا حداقل این‌ها با نسبتی برقرار باشند. بنابراین، وضعیت کنونی کرمانشاه نوعی اینرسی ضدتوسعه ایجاد کرده‌است، یعنی هیچ‌کدام از این گروه‌ها جرئت، قدرت و توان ایجاد تحرک و تحول را در توسعه استان ندارند. به این دلیل می‌گوییم که در داخل استان قدرتی برای تحرک‌بخشی و بیرون‌‌رفت استان از دام عقب‌ماندگی وجود ندارد و در مرکز نیز انگیزه، دغدغه و اندیشه‌ای برای برون‌شد استان از دام توسعه‌نیافتگی وجود ندارد. درواقع، اینجاست که ما برای خروج از این وضعیت به یک ابزار تحلیلی و نوعی توافق بین‌الاذهانی بین نخبگان نیازمندیم. البته، الان که نگاه می‌کنیم، نخبگان استان نسبت به وضعیت موجود احساس خستگی و درماندگی می‌کنند، اما من این‌طور نگاه نمی‌کنم و معتقدم آینده کشور و آینده استان سرشار از نقاط عطف و بزنگاه‌هایی است که این فرصت را ایجاد می‌کند. درواقع، هر استانی که نخبگان آن دارای نوعی توافق بین‌الاذهانی باشند، می‌تواند با گشودن پنجره‌ای شرایط حاکم بر این ساختار ضدتوسعه را متحول کنند. اکنون، فرصت‌های پیش‌روی استان کرمانشاه را مرور کنیم.

فرصت‌های پیش‌روی استان کرمانشاه

اگر «حکومت» را بنگریم، الان حکومت در وضعیتی است که میزان مشروعیت سیاسی و مشروعیت کارآمدی‌اش بسیار پایین است. بنابراین، قدرت اِعمال اقتدارش خیلی پایین آمده‌است. البته، اقتدار ناشی از حوزه امنیت همیشه بالا بوده و الان هم بالاست، اقتدار مربوط به اِعمال خشونت عریان ؟؟ ۰۰:۴۵:۴۳ اما اقتدارهایی که برگرفته از بروکراسی، خرج پول، سرمایه‌گذاری، مداخله‌های مدنی و حمایت‌های مدنی بوده، پایین است. همچنین، درآمد نفت ناچیز شده‌است، حکومت نمی‌تواند در هر جایی مداخله کند و این‌طور نیست که اگر هرجا بخش خصوصی می‌خواهد عمل کند، بگوید: کنار بروید! خودم هستم، نه! حکومت دیگر نمی‌تواند و باید از حوزه‌های مختلف برای همکاری و مشارکت خواهش کند. ازآن‌طرف، حکومت با «هم‌افزایی بحران‌ها»، مواجه شده‌است و طیفی از بحران‌ها و دشواری‌ها دارد دامنش را می‌گیرد که مدیریت و ساماندهی آن‌ها بسیار سخت و در برخی موارد ناممکن است. الان، حکومت امکان سرمایه‌گذاری گسترده را برای حوزه توسعه ندارد و ما با عصر «پایان هدایت دولتی توسعه» مواجه‌ایم، یعنی «اقتدار ایدوئولوژیکی» حکومت کاهش یافته‌است و بسیج ایدئولوژیک که معمولاً کارکرد ضدتوسعه دارد، دیگر کوتاه‌مدت، مقطعی و نقطه‌ای است و امکان بسیج بلندمدت ایدئولوژیک وجود ندارد. «ناکارآمدی در کنار فساد گسترده» نیز اِعمال اقتدار حکومت را پایین آورده‌است، درهرصورت حتّی اگر بگوییم که حکومت قبلاً توسعه نمی‌خواست، الان اگر بخواهد هم نمی‌تواند، یعنی اگر برنامه‌ریزی هم کند، بی‌نتیجه خواهد بود. من معتقدم که وقتی اقتدار حکومت پایین می‌آید، او مجبور می‌شود به خیلی از چیزهایی که تابه‌حال تن نمی‌داده‌است، تن بدهد. برای‌مثال، اگر حکومت زمانی می‌توانست همه آموزش‌وپرورش را داشته‌باشد، یک جایی دید که دیگر نمی‌تواند و اجازه داد که بخش خصوصی وارد عمل شود. او به‌زودی بقیه مدارس دولتی را هم واگذار خواهد کرد، چون بودجه ندارد، نمی‌تواند آن را اداره کند و درباره دانشگاه‌ها نیز چنین خواهد بود. بنابراین، به‌طورطبیعی، در حوزه توسعه، حکومت آرام‌آرام عقب‌نشینی خواهد کرد و خواهد پذیرفت که توسعه کار جامعه مدنی است. حکومت باید بسترهای نهادی و قانونی توسعه را برای جامعه مدنی آماده کند، بالاخره اگر امروز این را نپذیرد، فردا خواهد پذیرفت و این کار را خواهد کرد. بنابراین، این نقطه بهترین زمان برای نقش‌آفرینی جامعه مدنی در توسعه است. ازآن‌طرف، تحولات جهانی و تحولات فن‌آوری این شرایط را دارد آماده و تقویت می‌کند، یعنی ما با تحولات جهانی سروکار داریم و به عصر پایان برنامه‌ریزی توسعه جامعه رسیدیم. تقریباً، سه دهه است که دنیا به این نقطه رسیده‌است، ولی کشورهایی نظیر ما و برخی کشورهای دیگر هنوز دنبال برنامه‌ریزی جامع‌اند، اما الان متوجه شدند که دیگر برنامه‌ریزی جامع امکان‌پذیر نیست و دنیا هم از برنامه‌ریزی جامع عبور کرده‌است. مسئله دیگر «عصر درهم‌ریزی مزیت‌های نسبی» است و دیگر نمی‌‌توان گفت که مثلاً در این استان بارندگی خوب است؛ کشاورزی کند، منابع طبیعی خوب است؛ در حوزه معادن کار کند، جاذبه‌های طبیعی و تاریخی دارد؛ گردشگری بکند یا این استان برای حمل‌ونقل یا خدمات منطقه‌ای هاب (قطب) منطقه بشود. مزیت‌ها به‌خاطر تحولات سریع فن‌آوری دائماً تغییر می‌کند و دیگر شما نمی‌توانید به عصر توسعه سنتی قطب‌محور و بخش‌محور برگردید. در همان دوره‌ای که من کرمانشاه بودم، با چهار معاون یک استاندار مصاحبه کردم و از آن‌ها پرسیدم که به‌نظر شما موتور محرکه استان کرمانشاه چه باید باشد؟ «معدن»، «گردشگری»، «صنعت» و «کشاورزی و صنایع تبدیلی» چهار پاسخ‌ متفاوت هریک از این معاونان به یک پرسش بود، یعنی حتّی معاونان یک استاندار هم درباره این که این استان باید حول چه حوزه‌ای توسعه پیدا بکند، توافق نداشتند، چرا؟ چون آن‌ها به‌طور شهودی متوجه شده بودند که تحولات شدیدی در راه است و بعد هرکدام ازمنظر خودشان به حوزه خاصی اشاره کردند. درحالی‌که، عصر تمرکز بخشی بر توسعه به پایان رسیده‌است. البته، من در سال ۱۳۹۴ در همایش برنامه‌ریزی منطقه‌ای در استان مطرح کردم که عصر برنامه‌ریزی مشارکت‌محور مردمی فرارسیده‌است، امروز باید مردم موتور توسعه را روشن کنند، یعنی مردم، جوامع محلی و جامعه موتور توسعه هستند و دیگر صنعت، معدن، کشاورزی، گردشگری نیست. اگر جامعه وارد بازی توسعه شد، خودش موتور توسعه را روشن کرده، پیش می‌برد و فرقی نمی‌کند، محصول به سمت صنعت یا گردشگری برود، اما مشارکت جامعه مهم است. درواقع، در توسعه استان کرمانشاه دو محور «پایداری محیط زیستی» و «مشارکت مردمی و محلی» در تمام ۴۰ سال گذشته مغفول بوده‌است. درحالی‌که در عصر جدید، دقیقاً این دو موتور توسعه هستند، یعنی مردم در حوزه توسعه، حتّی برنامه‌ریزی توسعه، وارد مشارکت فراگیر بشوند، اما همه‌چیز در چارچوب توسعه پایدار و حفاظت از محیط زیست باشد. دقیقاً، این دو عنصر در ۴۰ سال گذشته در کرمانشاه مغفول بوده‌است، محیط زیست اصلاً موضوعیت نداشته‌است. شما دربرابر قدیمی‌ترین و مهم‌ترین سنگ‌‌نوشته تاریخ بشر، کارخانه پتروشیمی، سیمان و نیروگاه احداث کردید، این به چه معناست؟ این نشان می‎دهد که هیچ اندیشه توسعه‌ای در مقامات استان کرمانشاه وجود نداشته‌است و مکان تاریخی و گردشگری بیستون را با آلودگی‌های ایجادشده ازبین‌بردیم. یعنی، شما وقتی بر فراز کوه بیستون می‌روید، واقعاً باید گریه بکنید، همان‌طورکه من رفتم و گریستم. در کشوری که درک حداقلی نداشته‌است که نباید دربرابر یک مکان تاریخی، کارخانه سیمان، پتروشیمی نیروگاه راه‌اندازی کرد، باید چنین گفت که دنیای توسعه این افراد دنیای پروژه بوده‌است، فهمشان از توسعه، فهم پروژه‌ای بوده‌است، نه یک پروسه اجتماعی که محور آن باید مردم باشند. بنابراین، چنین می‌شود که ما علی‌رغم اینکه سرمایه‌گذاری فراوان کردیم، حوزه‌های توسعه زیادی را نابود کردیم و دهه‌ها و نسل‌ها باید بگذرد تا بتوانیم آرام‌آرام این خرابی‌ها را ازبین‌ببریم.

ازطرف‌دیگر، دنیا وارد «عصر اقتصاد دانش‌بنیان» شده‌است، دیگر پروژه‌های بزرگ معنا ندارد. برای‌نمونه، به آمار مربوط به ۱۰ سال گذشته «پارک طبیعی ملی کالیفرنیا» اشاره می‌کنم که این پارک در سال ۱۲ میلیارد دلار درآمد از فروش گونه‌های طبیعی، بذر گیاهان اصلاح‌‌شده، تخمک و اسپرم حیوانات اصلاح‌شده، حیوانات اصلاح‌شده، از سگ، گربه، روباه و گرگ به‌دست می‌آورد، یعنی فقط پارک ملی کالیفرنیا به اندازه دو برابر درآمد سالیانه نفتی ما در هفت‌هشت سال اخیر کسب درآمد داشته‌است، این مفهوم اقتصاد دانش‌بنیان است وکرمانشاه استانی است که سرشار از امکانات و فرصت‌ها بوده که اقتصاد دانش‌بنیان می‌تواند در حوزه‌های مختلف حضور یافته و از بنیاد آن را متحول کند. بنابراین، چون ما با فن‌آوری‌های متحول‌شونده‌ای روبه‌رو هستیم، دیگر باید از دوره توسعه بر مبنای مزیت‌های نسبی و بخش‌های سنتی بیرون بیاییم. امروز توسعه مبتنی‌بر خلاقیت، دانش، محوریت بنگاه‌های کوچک‌مقیاس دانش‌پایه و اقتصاد شبکه‌ای است. بستر همه این تحولات برای کرمانشاه آماده است، یعنی، این‌ها فرصتی‌هایی هستند که پیش‌روی کرمانشاه قرار دارند. ازآن‌طرف، اگر به جامعه کرمانشاه نگاه کنیم، جامعه‌ای است که به‌خاطر تنوع قومی، تنوع سرمایه انسانی دارد و شکی نیست که سرمایه انسانی در آن بالاست. اگرچه در سالیان گذشته این سرمایه انسانی به دلیل مهاجرت‌ به‌سرعت به سمت مرکز رفته‌است، به‌نظرم به دلیل بحران‌های عظیم موجود در مرکز، این‌ها دوباره برخواهند گشت. یعنی، دیگر داشتن یک زندگی با ثبات متعادل در مرکز امکان‌پذیر نیست و ما به‌زودی با مهاجرت معکوس به سمت مناطق استان‌ها مواجه خواهیم بود. همچنین، در کرمانشاه و در همه کشور «نسل جدیدی» که حاصل ۴۰ سال آموزش عالی است به‌وجود آمده‌، نسلی که مطالبه‌گر، قدرتمند و بادانش است. علاوه‌براین، باید به «تحول در نسل زنان» به‌ویژه در استان‌هایی با اقوام و طوایف مختلف و با سنت‌های کشاورزی اشاره کرد، یعنی ورود زنان تحصیلکرده به جامعه بمب بسیار قدرتمندی برای تحول است، چون آنان می‌توانند موتور کنش‌های توسعه‌ای در استان باشند. مورد دیگر «قدرت شبکه و قدرت فن‌آوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی» است که به جامعه اعتمادبه‌نفس، انرژی و هم‌افزایی می‌دهد. البته، در کنار این موارد، در شرایط جدیدی که عراق جدید بعد از آمریکا پدیدار می‌شود، احتمالاً روابط ایران با عراق پایدار و مثبت خواهد بود و کرمانشاه موقعیت جدیدی دارد. این شرایط حداقل در چشم‌انداز امروز قابل‌تغییر نیست و می‌توانیم بگوییم که یک فرصت عظیم ارتباطی است. چون دروازه عراق، دروازه ارتباط با عراق نیست، دروازه ارتباط با جهان عرب و همه جهان است. بنابراین، کرمانشاه دروازه ارتباط ایران با جهان عرب و با همه جهان خواهد بود و این فرصت مهمی است.

«فرصت‌های رنگین‌کمانی» را هم به دیگر فرصت‌های کرمانشاه اضافه کنم. درحقیقت، بنده با دکتر محمدی به این جمع‌بندی رسیدیم که بگوییم: «توسعه کرمانشاه باید یک توسعه رنگین‌کمانی باشد». یعنی، ما با رنگین‌کمان اقوام، فرهنگ‌ها، اقلیم، منابع زیرزمینی روبه‌رو هستیم. این‌ها همه ظرفیت‌هایی است که در کشور ما کمتر استانی واجد آن است. این شرایط آماده است تا ما نگاه را از سمت توسعه خطی و یکنواخت به استان، به سمت توسعه غیرخطی، نمایی، متنوع و رنگین‌کمانی ببریم. اگر در اندیشه نخبگان استان این تغییر نگاه رخ بدهد، در عالَم واقع نیز رخ می‌دهد. امروزه همه می‌گویند: فکرها را عوض کنید، واقعیت عوض می‌شود، اگر بخواهید، می‌شود، اما من می‌گویم: اگر نخبگان استان به این نقطه توسعه رنگین‌کمانی برسند، این کار شدنی است. ولی، نخبگان استان همچنان سنتی می‌اندیشند و هنوز آرزوی مقامات استان توسعه صنعتی است. اصلاً توسعه صنعتی نه برای کرمانشاه، بلکه برای ایران دیگر امکان‌پذیر نیست. ما برای همیشه قابل‌پیش‌بینی یعنی در ۳۰ سال آینده امکان توسعه صنعتی به مفهومی که در کره جنوبی رخ داد، دیگر نداریم. درواقع، ۳۰ سال طول می‌کشد تا ما مقدمات توسعه صنعتی را آماده کنیم و اصولاً توسعه صنعتی به مفهوم سنتی در ایران و در دنیا هم موضوعیت ندارد. مثلاً، کشوری مثل امارات که مقدمات توسعه‌اش فراهم شده‌است اگر بتواند بدون تکیه بر نفت دوام بیاورد که با ساختار به‌وجود آمده می‌تواند، به‌زودی در حوزه کشورهای توسعه‌یافته قرار می‌گیرد. امارات ازنظر درآمد سرانه جزء یکی‌دو کشور شاید هم اولین کشور دنیاست که توسعه‌اش اصلاً صنعتی نیست. بنابراین، ما باید برای استان از این نگاه سنتی عبور کنیم و الان زمان آن است که ما برای استان به یک توافق و نظریه بین‌الاذهانی برسیم. امیدوارم این بحثی را که در کتاب «توسعه کرمانشاه» شروع کردم، بتواند آرام‌آرام این شرایط را فراهم کند که دوباره یک گفتگوی جدی در میان نخبگان استان شکل بگیرد. باتوجه‌به این که دولت جدید هم عطش توسعه دارد- البته به روش خودش اشکالی ندارد- اما نخبگان استان ضمن تعامل با دولت جدید، باید برای توسعه استان به مقامات جدید استان یک نگاه جدید بدهند تا آن‌ها دوباره به دنبال توسعه سنتی خطی و صنعت‌محور نباشند. پس، ما از این نقطه وارد بحث «توسعه اجتماعی نخبه‌محور» می‌شویم تا درباره اجزای آن توضیح بدهیم.

معرفی چرخه‌های ضدتوسعه مرکزی و محلی

درباره نظریه «توسعه رنگین‌کمانی» یا «نظریه توسعه اجتماعی نخبه‌محور» علاوه‌بر آقای دکتر محمدی، عزیزانی مانند آقای «دکتر دل‌انگیزان»، آقای «دکتر کلهرنیا»، آقای «دکتر خرمشاهی»، آقای «مهندس رضا رحیمی»، آقای «مهندس ناصر سارکی» و آقای «نادر پژمان» از استان کرمانشاه درباره این نظریه گفتگو کردم که در اصلاح نظریه من کمک‌کننده بود. بودند که از نظراتشان سپاسگزاری می‌کنم. اما، کرمانشاه ۴۰ سال است که در دو دام یا دو چرخه توسعه‌نیافتگی یا ضدتوسعه گرفتار شده‌است. چرخه اول که «چرخه مرکزی» است درکل این ۴۰ سال وجود داشته‌است، اما چرخه دوم که «چرخه محلی» است بیشتر در دو دهه اخیر درگیر شده‌است و طی گفتگوهایی که من با نخبگان استان داشتم، به‌نظرم در دو دهه اول انقلاب این چرخه محلی ضد توسعه تا این حد حضور نداشته‌است و کمرنگ‌تر بود و به‌نظر می‌رسید که در دو دهه اخیر این چرخه آرام‌آرام شکل گرفته‌است. درواقع، دو چرخه مرکزی و محلی ضد توسعه مثل دو چرخ‌دنده دارند توسعه را له می‌کنند و فرصت‌هایش را ازبین‌می‌برند. بنابراین، باید مهم‌ترین کار در استان این باشد که رابطه این چرخه دوگانه ضد توسعه را از هم بگسلد. اگر این کار صورت نگیرد، ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم فرصت توسعه را برای کرمانشاه ایجاد کنیم. بنابراین، شکستن چرخه دوگانه ضد توسعه مسئله اول است. اما، این چرخه‌های دوگانه چه هستند؟

چرخه اول، «چرخه مرکزی ضدتوسعه» است، یعنی چرخه‌ای که از حکومت مرکزی شکل گرفته، دائماً سرعت گرفته‌ و باعث شده‌‌است که حرکت‌ها در استان توسعه‌ای نباشد و توسعه شکل نگیرد. درباره این چرخه مرکزی ضدتوسعه باید گفت که در این ۴۰ سال مسئله حکومت مرکزی «توسعه» نبوده‌است و خیلی هم نگران نبوده که این مسئله را مطرح کند، حتّی در یک دوره‌، برای اینکه کلمه «توسعه» مطرح نباشد، اسم «برنامه‌های توسعه» را با «برنامه‌های پیشرفت» عوض کرد. درحالی‌که، حذف کلمه «توسعه» چیزی را حل نمی‌کند. «توسعه» فرایندی است که اولش «رفاه»، بعد «رضایت» و در پایان «معنا» به همراه می‌آورد. هر کشوری که بتواند به‌ترتیب «رفاه»، «رضایت» و «معنا» بیاورد، توسعه ایجاد می‌کند. توسعه با رفاه آغاز می‌شود، رفاه یکسری آشوب‌ می‌آورد، سرمایه‌گذاری‌های فیزیکی، زیرساختی، شهرسازی‌ها و صنایع را [به همراه دارد] و یکسری ساختار اجتماعی را برهم می‌زند که در گام بعدی باید این درهم‌ریختگی‌ها را اصلاح کنیم. بعداً ازطریق نظارت‌های مدنی، یک رضایت اجتماعی ایجاد بکنیم، یعنی حکومت کارآمد شود، فساد نداشته‌باشد، نهادهای مدنی نظارت داشته‌باشند و جامعه احساس رضایت بکند که دارد اینجا زندگی می‌کند. اگر عدالت و آزادی‌های نسبی برقرار باشد، نهادهای مدنی قدرتمند باشند، آرام‌آرام جامعه احساس رضایت می‌کند. اما، منظور از راضی‌بودن جامعه چیست؟ یعنی مردمانش نخواهند از این شهر و کشور بروند، همین! چیز بیشتری نمی‌خواهند. رضایت یعنی علی‌رغم نداشتن دموکراسی و بازبودن درها، مردم فرار نکنند و به سمت فرودگاه‌ها و دروازه‌های خروجی‌ هجوم نبرند. خیلی وقت‌ها دموکراسی نا‌رضایتی به همراه آورده‌ که در ایران این‌طور بوده‌ و در استان‌ها تخریب ایجاد کرده‌است، این ساختار دموکراسی به استان کرمانشاه نیز آسیب زده‌است. درواقع، در بحث توسعه، مردم ضمن داشتن رفاه عمومی و رضایت، به معنا نیاز دارند. پس، ما باید شرایطی ایجاد کنیم که هر فردی بتواند در زندگی معنای خودش را پیدا کند، به خودشکوفایی برسد و احساس کند که در این خلقت مؤثر است و تمام! اصلاً، بحث توسعه ربطی به این اتهاماتی که می‌زنند ندارد، چون مثلاً غرب، مالزی، ژاپن، ترکیه و امارات هریک به روشی متفاوت این رفاه، رضایت و معنا را ایجاد کرده‌اند، پس روش‌ها مهم نیستند. برای‌نمونه، درحالی‌که امارات دارای حکومت پادشاهی است، اقتدارگرا هم هست و در آن دموکراسی وجود ندارد، شما با هجوم نخبگان برای فرار از کشور مواجه نیستید و می‌بینید که این حکومت با یک ساختار اداری کارآمد و توزیع عدالت نسبی، در جامعه رضایت ایجاد کرده‌است. پس، مردم را از مفهوم توسعه نترسانید! ما هم می‌توانیم به روش خودمان رفاه، رضایت و معنا را خلق کنیم، یعنی بسترش را ایجاد کنیم که مردم بتوانند، خودشان رفاه ایجاد کنند، رضایت و معنا نیز ایجاد بشود. درهرصورت، در ایران مسئله‌ حکومت مرکزی «توسعه» نبوده و اولویت توسعه‌اش نیز کرمانشاه نبوده‌است. درواقع، اولویت‌های توسعه حکومت مرکزی شهرهایی مانند خراسان، تبریز، اصفهان و تهران بوده‌، اما کرمانشاه، خوزستان، بوشهر، سیستان‌وبلوچستان و هرمزگان برایش اولویت نبوده‌اند. یعنی، شهری مثل بوشهر به دلیل داشتن منطقه پارس و توسعه صنایع برون‌زا برای کشور اهمیت داشت و در حوزه‌های دیگر بوشهر فقر و بی‌عدالتی بیداد می‌کند. اگرچه حکومت در تئوری علاقه‌مند به حمایت از کرمانشاه بود، درعمل به موقعیت کرمانشاه نگاه مثبتی نداشته‌است، چرا؟ چون کرمانشاه شهری مرزی بوده و دارای اقوام واقلیت‌هاست، سال‌ها می‌گفتند که راه‌آهن غرب را نکشیم که ناامنی می‌آورد. درحالی‌که توسعه امنیت می‌آورد. شما امنیت را از دریچه نیروی نظامی نیاورد، بلکه آن را از دریچه توسعه بیاورید. بعداً، جنگ عملاً کاری کرد که سرمایه‌گذاری‌های بلندمدت برای توسعه استان امکان‌پذیر نباشد. همچنین، برخی از مقامات استانی، ملی و به‌طور خاص امنیتی به پروژه‌های بزرگی که محوریت آن‌ها اهل سنت یا اهل حق بودند، نگاه امنیتی داشتند، مثلاً در کرمانشاه و جوانرود ایده پایشگاه دام که مطرح شد و برخی آن را دنبال کردند، هیچ‌گاه امکان تحقق نیافت که این یک مسئله است. بنابراین، این مجموعه شرایط باعث شد که همواره مدیران غیرتوسعه‌ای و غیربومی و مدیران سیاسی به استان تحمیل بشوند. البته، من این حرف را مطلق نمی‌گویم و قبول دارم که برخی از استانداران استان به‌طور جد برای توسعه استان تلاش کردند، ولی آن استاندارانی هم که نظرشان توسعه بوده‌است، نگاه‌شان توسعه جامعه‌محور نبوده‌، بلکه توسعه پروژه‌محور بوده‌‌است، پس این مشکل را هم داشتیم و علتش این بوده‌است که جوامع محلی و جامعه مدنی، محور توسعه نبوده و مشارکت‌محور هم نبوده است. ازاین‌رو، اگرچه استانداری و کنشگران اقتصادیِ محلی هم به دنبال توسعه بوده‌اند، داشتن نگاه امنیتی به استان، اقوام، اهل سنت و اهل حق مانع توسعه شده‌است. مهم‌تر از همه این که این نگاه‌ها باعث شده‌است که سال‌به‌سال با آمدن‌ورفتن و بی‌ثباتی مدیران استانی سطح مدیریت استان کاهش پیدا کند. یعنی، دوره‌به‌دوره مسائل استاندارها و مدیرکل‌ها مسائلی غیرتوسعه‌ای بشود و به بحران‌ها و گرفتارهای منطقه‌ای و محلی گرفتار بشوند و اصلاً فرصت و وقتی برای توسعه نداشته‌باشند و اگر زمانی برای این کار بودجه‌ای داشته‌اند، اکنون دیگر بودجه‌ای هم ندارند. بنده این چرخه را «چرخه مرکزی ضدتوسعه» نامیده‌ام.

ازآن‌طرف، پیرو این چرخه، چرخه «چرخه محلی ضدتوسعه» هم شکل گرفته‌است، اما آن چرخه محلی چیست؟ استان کرمانشاه سرشار از جوامع محلی‌ای است که «قومیت»، «مذهب»، «جغرافیا» و «فرهنگ» از ویژگی‌های آن است. اینجا از واژه «اقوام» استفاده نمی‌کنم، چون جوامع محلی‌ای داریم که ترکیبی از «قومیت»، «مذهب»، «جغرافیا» و «فرهنگ»،که «زبان» هم شامل آن است، هستند. این چهار ترکیب، کرمانشاه را با «جوامع محلی» مواجه کرده‌است. شما می‌بینید که «کُرد» به‌لحاظ قومیتی «کُرد» است، ولی قومیتش مثلاً «سنجابی» است که با بقیه کُردها فرق می‌کند و همین باعث می‌شود که بین این جامعه و بقیه جوامع کُرد فاصله بیفتد. البته، هر جامعه محلی برای خودش دارای «سرمایه‌های نمادین» یا «نخبگان سنتی» است که «فرهنگ»، «جمعیت» و «جغرافیای جامعه» خودشان را مدیریت می‌کنند، و کنش مؤثر دارند. اگرچه در گذشته این جوامع محلی مانند پازلی به هم چفت‌وبست بودند و به‌خاطر کنش تاریخی به‌طور طبیعی به تفاهم، تعامل و روش‌های گفتگوی سنتی دست‌یافته بودند، اکنون ما با جوامع محلی‌ای روبه‌رو هستیم که در قومیت، فرهنگ، زبان، مذهب یا جغرافیا با یکدیگر اختلاف دارند، یعنی در دو سه دهه اخیر به‌خاطر گرفتارشدن این جوامع محلی در آن چرخه مرکزی ضدتوسعه، خودشان به یک چرخه محلی ضدتوسعه تبدیل شده‌اند و رقابت بین جوامع محلی، اقوام، مذاهب و فرهنگ‌ها آرام‌آرام شکل گرفته‌ و امروز این رقابت در مواردی به یک تضاد تبدیل شده‌است. برای‌مثال، من نخبه‌ای را از یک جامعه محلی به نشستی که متعلق به جامعه محلی دیگری بود، دعوت کردم. این شخص با بدبینی از بنده ‌پرسید: چرا شما من را به گفتگو با آن‌ها دعوت می‌کنید؟ و می‌گفت که کلکی در کار است. بنابراین، امروز جوامع محلی در یک رقابت تخریبی و تضاد با یکدیگر روبه‌رو هستند. درواقع، به جایی رسیدیم که سطح بازی سرمایه‌های نمادین اقوام، به سطح جامعه محلی خودشان تنزل پیدا کرده‌است و کنشگران سطح منطقه‌ای و استانی در آن سطح کنشگری ندارند و در سطح ملی هم دیگر وجود ندارد. درحقیقت، چون بازیگران سیاسی باتوجه‌به آنچه خوشایند مرکز بود، نقش‌آفرینی می‌کردند، نگاه‌شان به استان هم‌راستا با نگاه مرکز ایدئولوژیک، سیاسی و امنیتی بود. این بازیگران آرام‌آرام هر دوره‌ای در سطح اقوام، حمایت رؤسای اقوام، سرمایه‌های نمادین یا نخبگان سنتی را خریدند، آن‌ها را وارد بازی‌های سیاسی‌ کردند تا بتوانند در سطح منطقه بازیگری بکنند و نماینده مجلس، شورا، شهردار، مدیرکل و مانند آن بشوند. یعنی، نگاه، نگاه توسعه نبود، نگاه رأی‌آور بود، نگاه گرفتن مشاغل سیاسی بود که با قول ساخت پل و مدرسه، حمایت مالی، گرفتن وام و اشتغال ۵۰ نفر از این جامعه محلی یا قومیت در سطوح استان و مانند آن همراه بود. بنابراین، این بازیگران سیاسی، نخبگان سنتی را که نقش تعادل‌بخش داشتند، وارد بازی‌های سیاسی کردند و نقش تعادل‌بخش بین قومیتی آنان را ازبین‌برند. البته، نخبگان سنتی هنوز نقش تعادل‌بخش درون‌قومی و درون‌جامعه‌ای را حفظ کرده‌اند و قدرت محلی همچنان باقی است، اما این نقش تعادل‌بخش در بین‌‌قومی و بین‌جامعه‌ای‌‌ ازبین‌رفته‌ است. بنابراین، آوردن نخبگان قومی، به بازی‌های سیاسی سطح استان یا بالاتر نقش تعادل‌بخش این رؤسای اقوام را ازبین‌برده است.

در سطح بعدی این کنشگران و بازیگران سیاسی از رقابت اقوام و مذاهب استفاده کردند، حکومت مرکزی هم به این رقابت دامن زد. بعد در هر دوره‌ای که یک گروه از اقوام و نخبگان به حمایت همان مقامات در استان بازی را بُرد، این مقامات کنش این نخبگان را به سطح قومی کاهش دادند و کم‌کم بازی مدیران محلی از بازی سطح توسعه به بازی رقابت‌های قومی فروکاسته‌ شد. این بازی باعث شد که دوره‌به‌دوره سطح مدیریت استان کاهش پیدا کند. الان، ما در تضاد اقوام، مذاهب و جوامع محلی گرفتار یک چرخه محلی ضدتوسعه شده‌ایم. این چرخه، مکمل چرخه مرکزی تمام تلاش‌های توسعه‌ای را می‌بلعد و نابود می‌کند که سرنوشت «مرکز هم‌اندیشی» یک نمونه از آن است. البته، دراین‌زمینه مثال‌های زیادی از اهل حق «مُشَعشَعی»، اهل حق «حیدری» یا کردهای اهل تسنن جوانرود، پاوه وغیره دارم که چگونه کنشگران سیاسی از رقابت‌های جوامع محلی، اقوام و مذاهب سوءاستفاده کرده‌اند و حکومت مرکزی هم به آن دامن زده و پروسه توسعه در این مناطق را زمین‌گیر و متوقف کرده‌است. بنابراین، ما با چه مواجه‌ایم؟ با دو چرخه مواجه‌ایم که توسعه استان را زمین‌گیر کرده‌است. اما، چه باید کرد؟

«توسعه رنگین‌کمانی»

با درنظرگرفتن فرصت‌هایی که در حوزه فن‌آوری برای کرمانشاه ایجادشده‌است که پیش‌تر به آن اشاره شد و تحولاتی که حکومت مرکزی را مجبور کرده‌است تا بازیگران جدیدی را وارد بازی بکند، حال سؤال این است که چه باید کرد؟ ما به‌خاطر آن تحولاتی که قبل‌تر به آن‌ها اشاره‌کردم با امواجی از فرصت‌ها مواجه‌ایم که می‌آیند، بهره‌برداری شده و نابود می‌شوند. دنیای آینده، دنیای امواج است، یعنی فرصت‌های آینده، بهره‌برداری‌شونده و نابوده‌شونده هستند که این برای استان کرمانشاه هم محقق است. مثلاً، جمعیتی از ماهی‌ها را که از رودخانه عبور می‌کنند، درنظر بگیرید، وقتی که ماهی‌ها می‌آیند فرصت صید است، بعد این‌ها رد می‌شوند. هرجامعه‌ای باید مترصد صید فرصت‌ها باشد. کرمانشاه خودش ابزارهای فراوانی دارد و تحولات درون و بیرون هم این فرصت‌ها را خلق می‌کند. باید مترصد کشف فرصت باشیم، دیگر نمی‌‌توانیم بگوییم که حالا به سمت صنعت برویم، نه! یعنی، ما باید در تمامی حوزه‌های ممکن صید کنیم. اما باید شرایط صید را برای صیادهای توسعه آماده کنیم. باید همه صیادهای توسعه مترصد صید باشند. بنابراین، باید آن شرایط را آماده کنیم که جامعه یا نخبگان استان در تعامل با حکومت مرکزی صید بکنند و بعد از صید، تنوعی از ماهی‌ها را مشاهد خواهید کرد. اینجاست که به آن «صید رنگین‌کمانی از ماهی‌ها» می‌گوییم، مهم این است که مجموع این ماهی‌ها صرف‌نظر از نوع‌شان ما را سیر می‌کنند، زمانی هدفمان فقط توسعه ماهی «قزل‌آلا» بود، اما حالا می‌گوییم: نه! در بستر توسعه هر ماهی‌ای که امکانش بود صید خواهیم کرد. ۱۰ سال پیش که آمدم، زمزمه بود که بارش‌ها و ورودی آب کرمانشاه کم شده‌است و کشاورزی استان در خطر است. بله! کشاورزی سنتی در خطر است. اما ما امروز با کشاورزی «هیدروپونیک» یا «آب‌کشت» (Hydroponics) مواجه‌ایم که فقط بر آب محدود یا هوای مرطوب سوار است. وقتی شما دارای استانی با چهار اقلیم و دو نوع کشاورزی و کشاورزی‌های فوق‌مدرن سالنی ؟؟ ۰۱:۲۸:۲۰ هستید، می‌توانید یکی از مناطق کشاورزی کشور باشید. کشاورزی مدرن آب نمی‌خواهد، کشاورزی مدرن دانش و نیروی انسانی می‌خواهد که در استان کرمانشاه و در کشور وجود دارد، امروز ما با مازاد نیروی انسانی متخصص در همه حوزه‌ها روبه‌رو هستیم. بنابراین، شما به‌خاطر چهارفصلی بودن استان می‌توانید انواع کشاورزی‌های مدرن و فوق‌مدرن را که آب زیادی هم نمی‌خواهد، توسعه بدهید. دولت نمی‌تواند توسعه بدهد، جامعه مدنی می‌تواند، یعنی دولت نباید مداخله کند، بلکه باید فرصت را ایجاد بکند. امروز، دنیا با موجی از شرکت‌های دانش‌بنیان و اس‌ام‌ی‌ها و انگکواترها  ۰۱:۲۹:۱۲ صنایع کوچک اما متنوعش را پیش می‌برد. چرا ما امروز نتوانیم طیفی از بنگاه‌های دانش‌بنیان کوچک در حوزه‌های صنعتی، فن‌آوری‌، وغیره را داشته‌باشیم؟ الان، در اصفهان بنگاه‌‌های دانش‌بنیانی را می‌شناسم که نرم‌افزار می‌نویسند و به کانادا می‌فروشند. شما می‌توانید در همه حوزه‌های مختلف صنعتی تنوعی از شرکت‌های دانش‌بنیان را داشته‌باشید. در حوزه‌های کشاورزی و دامپروری می‌توان مثال زد. امروز، ما می‌توانیم انواع نژاد گربه‌های ایرانی، عربی و غیره را پرورش بدهیم و ازطریق کشورهای عربی دروازه صادرات گربه باشیم. پرورش اسب و صادرات آن به کشورهای عربی و دنیا هم مورد دیگری است، حتّی اگر خودِ اسب را صادر نکنید، در استان کرمانشاه تولید اسپرم اصلاح‌شده انواع اسب‌ها زمینه فراوانی دارد یا صادرات انواع گونه‌های حیوانی مانند تمساح، قورباغه وغیره زمینه‌‌هایی است که در دنیا صادرات دارد؛ ما قبل از انقلاب از ایران صادرات قورباغه داشتیم. این‌ها زمینه‌هایی است که تقاضا دارد و فقط دانش می‌خواهد و به آب و صنعت نیازی ندارند، امروز دنیا و کشورهای عربی به‌‌طور خاص به محصولات ارگانیک گیاهی متمرکز شده‌اند. از‌طریق دروازه‌های عراق فرصت دربرابر ماست. من به استان کردستان سفری داشتم و چند روزی در سردشت بودم، در آنجا به‌طور خاص بر حوزه انگور متمرکز شدم و متوجه شدم که ما می‌توانیم با یک سرمایه‌گذاری نه‌چندان سنگین، به‌اندازه نصف درآمد نفتی سالیانه چندسال اخیر، از صادرات انگور سردشت درآمد داشته‌باشیم. می‌دانم که استان کرمانشاه یکی از حوزه‌هایی است که بهترین انگورها را می‌تواند به‌عمل بیاورد. شما در حوزه‌های «صنعتی»، »معدنی» و «گردشگری» هم می‌توانید فرصت‌های فراوانی را در اختیار جامعه قرار بدهید و آن‌ها را احیا بکنید. حتّی راهپیمایی اربعین را درنظر بگیرید که از این‌به‌بعد کمابیش با جمعیت‌های کم‌وزیاد ادامه خواهد داشت و هرچه امنیت در عراق بیشتر بشود که بیشتر خواهد بود، شما می‌توانید آن را به یک جشنواره سالیانه برای صادرات تبدیل کنید، برای‌نمونه در مسیر رفت‌وبرگشت راهپیمایان اربعین یک جاده به ‌طول مثلاً ۵۰ کیلومتر را به بازارچه‌ای صادراتی تبدیل بکنید، اما این‌ها را حکومت نمی‌تواند انجام بدهد، این‌ تنوع فعالیت‌ها و حوزه‌ها را باید جامعه کشف بکند. کرمانشاه می‌تواند مرکز دانشگاهی و درمانی برای عراق باشد. این استان همچنین می‌تواند مرکز فرآوری محصولات دامی و لبنی، انواع صنایع تبدیلی و مانند آن برای عراق و کشورهای منطقه باشد. پس، شما با تنوعی از حوزه‌ها روبه‌رو هستید که باید بستر بهره‌برداری آن را فراهم کنید، البته دوره‌به‌دروه این‌ فرصت‌ها تحول پیدا می‌کند. یعنی، امواجی از فن‌آوری‌ها می‌آید و می‌رود و فرصت‌هایی را خلق می‌کند که ما می‌توانیم از آن بهره‌برداری کنیم یا ازدستمان می‌رود.

معرفی و نقش نخبگان در توسعه اجتماعی نخبه‌محور

الان، به این نقطه رسیدیم که «توسعه اجتماعی نخبه‌محور» که به یک توسعه رنگین‌کمانی از فرصت‌ها می‌انجامد، یعنی چه؟ ما در استان کرمانشاه با سه دسته نخبه روبه‌رو هستیم، ۱- «نخبگان سنتی» چهره‌های نمادین جوامع محلی و اقوام هستند که احترام و افتخار می‌آفرینند، ۲- «نخبگان ملی» شخصیت‌هایی که اصالتاً کرمانشاهی هستند و مهاجرت کردند یا ممکن است خانواده‌هایشان همچنان در کرمانشاه باشند، ولی در سطح ملی کنشگری می‌کنند و شناخته‌شده هستند، ۳- «نخبگان مدرن میانی» کسانی هستند که در سطح ملی شناخته‌شده نیستند و قدرت نمادین نخبگان سنتی را ندارند. ولی نخبه هستند. درواقع، نخبگان مدرن میانی تحصیلکرده هستند، خارج از جامعه محلی و قومیت خودشان را دیدند، ارتباط و فهم جدید دارند، مهارت و توانایی گفتگو دارند، تعصبات قومی ندارند و علی‌رغم داشتن تعهد نسبت به جامعه محلی‌‌، قوم و فرهنگ‌‌شان، تعصب ندارند. پس، ممکن است شما نخبه باشید، جامعه محلی هم قبولتان داشته‌باشد، اما الان الزاماً برای جامعه‌تان افتخاری نباشید. همچنین، شما ممکن است به علت تضادهای تاریخی نتوانید از فلان مقام قومی بخواهید که با فلان مقام قوم دیگر دیدار داشته‌باشد، ولی نخبگان مدرن میانی این توانایی را دارند که با نخبگان اقوام دیگر، فرهنگ‌های دیگر و جوامع همسایگی‌شان ارتباط برقرار کنند، یعنی مهارت تعامل و ارتباط دارند، دنیای مدرن را می‌شناسند و با مدرنیته و توسعه تضادی ندارند. الان، کاری که باید انجام بشود این است که این نخبگان مدرن میانی فعال بشوند تا نخبگان «سنتیِ محلی» و «ملی» را وارد بازی توسعه کنند. آقای «دکتر فراستخواه» برای «نخبگان ملی» واژه «کنشگران مرزی» را به‌کار می‌برد، کنشگر مرزی کسی است که با جامعه ارتباط داشته، زبانش را فهمیده و می‌تواند با آن گفتگو کند و با حکومت نیز ارتباط دارد، زبانش را می‌فهمد و می‌تواند با آن گفتگو کند. ازاین‌رو، کنشگر مرزی می‌تواند شکاف بین این دو را بپوشاند و حذف کند. پس، «نخبگان ملی» از جنس «کنشگران مرزی» هستند. الان، ما با نسل کنشگر جدید جوان تحصیلکرده‌ای مواجه‌ایم که دارای توانایی‌های اجتماعی هستند و آن‌‌ها را «نخبگان مدرن میانی» می‌نامیم. بازیگران اصلی «توسعه اجتماعی نخبه‌محور» نخبگان میانی هستند. البته، ممکن است برخی از این نخبگان میانی کلاً وارد حکومت شده و به مقام حکومتی تبدیل شده باشند. تازمانی‌که جامعه، آن‌ها را به‌عنوان نماینده خودشان در حکومت نگاه کند، آن‌ها جزء نخبگان مدرن میانی هستند، ولی اگر در جایی جامعه گفت: نه! این نخبه فقط از منافع و مسائل حکومت دفاع می‌کند، این فرد دیگر از گروه نخبه مدرن مدنی میانی خارج می‌شود. ممکن است این شخص نخبه باشد، اما دیگر مدنی نیست. آنچه من می‌گویم نخبگان اجتماعی و مدنی غیرحکومتی است که این مهارت و توانایی را دارند. مأموریت نخبگان میانی این است که در جامعه خودشان به یک همکاری شبکه‌ای دست بزنند- منظور در سطح استان و ملی نیست- چون آن‌ها در وقت مناسب در سطح استان هم حضور می‌یابند و ممکن است در سطح ملی هم بروند. برای‌مثال، نخبگان میانی اهل سنت در جوانرود باید درباره توسعه جامعه محلی خودشان، اشتغال، محیط‌زیست‌، سرمایه‌گذاری‌، مسائل شهرسازی‌‌ و مانند آن در بین خودشان یک شبکه ارتباطی گفتگو به‌صورت مجازی یا حضوری داشته‌باشند و باهم تعامل و همفکری کنند. مثلاً در کرمانشاه، در منطقه اهل حق هر یک از نخبگان میانی «حیدری‌ها» و «مشعشعی‌ها» برای خودشان به یک همکاری شبکه‌ای دست بزنند، همچنین در حوزه‌های مختلف اهل سنت و حوزه‌های مختلف قومیتی، کُردها، لرها، لک‌ها، فارس‌ها وغیره باید نخبگان مدرن میانی‌شان فعال باشند و این‌ها باید آرام‌آرام با نخبگان سنتی درباره توسعه گفتگو کنند و حمایت آن‌ها را به سمت خودشان جلب بکنند. درواقع، نخبگان مدرن میانی باید نخبگان سنتی را محور قرار بدهند، چون آن‌ها سرمایه‌های نمادین هستند که بدون آن‌ها خیمه توسعه در مناطق بنا نخواهد شد. درواقع، نخبگان سنتی نمادین مثل تیرک نگه‌دارنده خیمه، تیرک چادر توسعه خواهند بود، اما نخبگان مدرن میانی موتور محرکه آن هستند که مسائل حوزه جامعه محلی خودشان را در حوزه توسعه بررسی می‌کنند و با نخبگان سنتی در میان می‌گذارند، ازآن‌طرف هم با نخبگان ملی ارتباط می‌گیرند، آن‌ها را وارد گفتگو می‌کنند و ممکن است جلسات ماهیانه، فصلی وغیره داشته‌باشند و نخبگان ملی از فعالیت‌های نخبگان مدرن میانی مطلع باشند و به آن‌ها راهنمایی و مشورت بدهند. اگر نخبگان میانی مدرن بتوانند، نخبگان سنتی و ملی را وارد گفتگو کنند، دو مسئله به‌وجود می‌آید، یعنی می‌توانند انرژی نخبگان سنتی را که تا‌کنون در پشت بازیگران سیاسی استان و در رقابت‌های مخرب قرار می‌گرفته‌است، پشت کنش‌های توسعه‌ای، پشت مشارکت مردم و جامعه محلی که می‌خواهند توسعه خلق بکند، بیاورند. بنابراین، انرژی نخبگان سنتی از حمایت‌های فصلی و موردی کنشگران سیاسی استان آزاد می‌شود و در پشت نخبگان مدرنی که در یک شبکه توسعه‌ای دارند گفتگو می‌کنند، قرار می‌گیرد. از‌آن‌طرف، ارتباط با نخبگان ملی باعث می‌شود که نگرانی حکومت مرکزی کم بشود، چون نخبگان ملی در جریان این گفتگوها هستند و بالاخره در استانداری، وزارت کشور، وزارت اطلاعات وغیره خبر می‌رسد که فلان فرد با فلان تیم همکاری، ارتباط و گفتگو دارد و نگرانی حکومت مرکزی درباره اینکه مبادا این شبکه نخبگان مدرن میانی توطئه یا کار امنیتی می‌کنند، حذف می‌شود. بنابراین، ارتباط با نخبگان ملی ضمن اینکه نگرانی حکومت مرکزی را درباره کنش سیاسی نخبگان میانی حذف می‌کند، باعث جذب سرمایه‌های ملی می‌شود، یعنی نخبگان ملی، به جذب دانشمندان، شخصیت‌ها، سرمایه‌های اقتصادی، مهیاسازی شرایط گرفتن وام و به گرفتن مصوبه‌های لازم از مرکز یا از استان برای انجام فعالیتی در یک جامعه محلی کمک می‌کنند. پس، نخبگان ملی، تسهیل‌کننده تعارضاتی هستند که ممکن است با حکومت مرکزی و با مقامات استان پیش بیاید. اما، نخبگان میانی باید چه کار کنند؟

نخبگان میانی باید نقشه توسعه جامعه محلی‌شان را ترسیم و آسیب‌شناسی کنند، یعنی فرصت‌ها، تهدیدها، قابلیت‌ها، توانایی‌ها و زخم‌ها را برای جامعه محلی خودشان احصاء بکنند و کاری به استان و ملی نداشته‌باشند. مثلاً بگویند که ما در جامعه محلی این کمبودها را داریم، اینجا راه، مدرسه و شبکه بهداشت نداریم، اینجا بیکاری داریم، اینجا می‌توانیم در حوزه کشاورزی و صنعتی این توسعه‌ها را بدهیم، یعنی فرصت‌هایی که در جامعه‌ محلی‌شان وجود دارد، کشف کنند و نقشه توسعه جامعه محلی‌شان را ترسیم کنند، البته این نقشه توسعه را باید نخبگان سنتی و ملی نیز بررسی کنند. وقتی می‌گوییم «توسعه» منظور  توسعه «همه‌جانبه» و «پایدار» است. نخبگان میانی باید مسائل توسعه پایدار و پایداری زیست‌محیطی را در جامعه محلی خودشان مراعات کنند و البته مقامات استانی باید قواعد پایداری توسعه زیست‌محیطی استان را ابلاغ کنند. در هر کنشی در هر منطقه‌ای باید این قواعد پایداری زیست‌محیطی در استان رعایت بشود. البته، در سطح ملی هم عملاً قواعد پایداری زیست‌محیطی طی قوانینی که قبلاً تصویب شده‌، ابلاغ شده‌است. نکته اینجاست که پایداری زیست‌محیطی باید رعایت بشود و نخبگان میانی از طریق آن‌ مشارکت مردمی را تضمین می‌کنند. یعنی، دو مسئله پایداری محیط‌زیستی و مشارکت مردمی‌ومحلی که طی ۴۰ سال گذشته مغفول مانده است، عملاً اینجا رخ خواهد داد. خب، درعین‌حال باید نخبگان میانی با مقامات استانی به‌طور مستقیم یا ازطریق نخبگان ملی ارتباط داشته‌باشد که دارند. اما، به‌طور طبیعی وقتی که نخبگان میانی در یک جامعه محلی نقشه توسعه را استخراج کردند، برنامه‌هایشان را در استان مطرح بکنند و با سازمان مدیریت به چالش و گفتگو بگذارند تا اصلاح شود. نهایتاً، برای اینکه حکومت مرکزی از آن حمایت کند و این کار شکل گرفته و ادامه پیدا کند، بهتر است نقشه توسعه محلی در شورای برنامه‌ریزی استان هم تصویب بشود که عملاً به‌نوعی حمایت مقامات استانی و مرکزی را به همراه خواهد داشت. البته، این الزامی ندارد، اما بهتر است تصویب بشود، برای اینکه نگرانی آن‌ها رفع بشود. به‌هرحال نخبگان میانی فقط باید بر توسعه متمرکز باشند، یعنی یک آیین‌نامه اخلاقی برای رعایت قواعد بازی داشته‌باشند. هر جامعه محلی یک مأموریت محلی دارد و آن دنبال‌کردن توسعه خودش است، یعنی باید ببیند در جامعه محلی‌اش چقدر سرمایه انسانی، اقتصادی و اجتماعی‌ وجود دارد، البته سرمایه اجتماعی‌ در جوامع محلی بالاست، یا در صورت نیاز می‌تواند سرمایه انسانی و اقتصادی را از بیرون تأمین کند. یعنی، یک جامعه محلی تلاش می‌کند تمام سرمایه‌های لازم برای توسعه محلی و منطقه‌ای‌اش را کشف، مجتمع و یکسری از آن‌ها را خلق بکند و ما عملاً با یک توسعه محلی، منطقه‌ای، انسانی، اجتماعی و زیست‌محیطی روبه‌رو خواهیم شد. شما وقتی وارد جوامع محلی می‌شوید و این همه ظرفیت را می‌بینید که کسی نیست آن را مدیریت کند، غبطه می‌خورید. تا حالا می‌گفتیم که نخبگان سنتی نمی‌توانند، مقامات استانی یا کشوری نمی‌خواهند، ولی الان نخبگان میانی مسئولیت اجتماعی دارند که درعمل درمورد مسائل توسعه استان در بین اقوام نوعی تقسیم‌کار رخ ‌دهد، یعنی نوعی تقسیم کار جغرافیایی، اجتماعی و فنی بین اقوام شکل می‌گیرد و هر قوم یا جامعه محلی در چند مسئله سرمایه‌گذاری می‌کند، متخصص می‌شود، صادرات می‌کند و حوزه خودش را توسعه می‌دهد. بنابراین، ما با رنگین‌کمانی از فعالیت‌های توسعه روبه‌رو هستیم که هر کدام از آن رنگی دارد، ولی همه باهم اشتغال، فرصت و توسعه می‌آفرینند. البته، در گام بعدی، این نخبگان امکان گفتگو با جوامع و نخبگان دیگر را دارند و باید آرام‌آرام با همسایگانشان گفتگو بکنند، مثلاً وقتی برای منطقه «توت‌شامی» یک شبکه نخبگانی میانی شکل می‌گیرد، این نخبگان می‌توانند با مناطق و شبکه نخبگان اطرافشان گفتگو کنند. در این گفتگو این نخبگان میانی می‌توانند نخبگان سنتی را هم درگیر بکنند. درواقع، حضور نخبگان سنتی در این گفتگوها می‌تواند تضمین قول‌وقرارها را به دنبال داشته‌باشد. درعین‌حال، نخبگان سطح ملی هم مطلع هستند و مشورت می‌دهند. پس، نوعی تقسیم کار و گفتگوی بین جوامع محلی شکل می‌گیرد که موجب توانمندی قومی، مدارای مذهبی و قومی می‌شود و آرام‌آرام می‌تواند یک شبکه تعاملی گسترده را در کل استان به‌وجود بیاورد.

درواقع، این همان راهکاری است که می‌تواند آن چرخه ضدتوسعه مرکزی و محلی را بگسلد و فرصت‌طلبان سیاسی را که تاکنون از نیروی اقوام، فقط در جهت پرش‌های سیاسی خودشان استفاده می‌کردند، آرام‌آرام از صحنه بازی حذف کند. واقعاً، در سطح ملی لیست زیادی از نخبگان ملی مانند «دکتر کزازی»، «مهندس زنگنه»، «دکتر دادگر» و «دکتر کلهرنیا» را دارید که خودِ آقای دکتر کلهرنیا واقعاً در استان شخصیت بزرگی است و کلهرهایی که در حوزه‌های هنری، موسیقی و مانند آن هستند. اما وقتی وارد استان می‌شویم، می‌بینیم در هر جامعه محلی حجم زیادی از نخبگان هستند که درگیر رقابت‌های قومی، محلی و سیاسی شده‌اند که باید آنان را نجات بدهیم و چنین تحولی لازم است. البته، برای شروع قاعدتاً انتظار نیست که حکومت شروع کند، باید نخبگان سطح استان شروع کنند، یعنی آن ۱۰۰ نفری که متشکل از هم اقوام، مذاهب و مناطق بودند و در مرکز هم‌اندیشی توسعه استان حضور داشتند، در این مرکز باهم گفتگو بکنند و راهکاری پیدا کنند که چکونه شبکه‌های نخبگان محلی را باید فعال کرد؟ معتقدم اگر دو مورد از این شبکه‌های نخبگی جوامع محلی شکل بگیرد، به‌سرعت بقیه جوامع محلی از آن استفاده و استقبال خواهند کرد و آرام‌آرام می‌تواند به یک نهضت، حرکت و جنبشی در استان تبدیل شود و جوامع محلی کم‌کم به دنبال این می‌روند که از جامعه دیگر عقب نمانند و خودشان را با جامعه همسایه‌ منطبق بکنند. بنابراین، یک انرژی به داخل استان تزریق خواهد شد، من فکر می‌کنم که اگر با شروع فعالیت دولت جدید، مرکز هم‌اندیشی هم احیا بشود و یک گفتگویی بین نخبگان و مقامات جدید استان برای این تحولات شکل بگیرد، ان‌شاءالله یک نقطه آغازینی باشد. درعین‌حال، اگر آن هم رخ ندهد، اگر گفتگوی بین نخبگان استانی شکل بگیرد، خودِ «گفتگو» یعنی «توسعه»، به‌نظرم اگر عده‌ای بتوانند باهم گفتگو کنند، یعنی این‌ها می‌توانند توسعه خلق کنند و آدم‌های توسعه‌یافته‌ای هستند، بنابراین، خودِ شکل‌گیری گفتگو یعنی توسعه، چون امکان ندارد هیچ توسعه‌ای از مسیری غیر از گفتگو خلق بشود. ملتی که مهارت گفتگو ندارد، ظرفیت و شایستگی توسعه ندارد. بنابراین، اگر گفتار امروزم و این چارچوب تحلیلی بتواند در میان نخبگان استان کرمانشاه دوباره گفتگو را ایجاد کند و اصلاً این تئوری‌ها را ابطال بکنند، اما یک تئوری جدید پیشنهاد بدهند، این منتهای مطلوب بنده است. پس، اگر این گفتگو شکل بگیرد، ان‌شاءالله گام‌های بعدی به‌طور طبیعی قابل برداشتن است.

پرسش و پاسخ

دکتر خلیل بیگزاده: بنده طی ۵۰ سال زندگی‌ در کرمانشاه، مسائلی را که در حوزه‌های نخبگان قومی، اجتماعی و دانشگاهی گریبانگیر استان است، واقعاً لمس کردم و مسئله ایدئولوژی، سیاست و امنیت را به‌عنوان عناصر اصلی بازدارنده توسعه در استان احساس کردم. علاوه‌بر عوامل بازدارنده توسعه‌ای که دکتر رنانی اشاره کرد، آنچه ایشان در جامعه ایران و به‌ویژه در استان کرمانشاه می‌بینید این است که در گذشته نخبگان اقوام و مذاهب برای مسائل سیاسی و مسائل کلان کشوری در حوزه مسئولیت‌ها و به‌ویژه در حوزه انتخابات مجلس شورای اسلامی و شوراها تصمیم می‌گرفتند و گاهاً تصمیم آن‌ها به نتایج نامطلوبی منجر می‌شد. برای‌نمونه، یکی از دستاوردی نامطلوب و منفی این بود که گاهی اوقات در استان این شعار شنیده می‌شود که مردم به‌جای نخبه، کت‌وشلوار به مجلس فرستاده‌اند. متأسفانه، الان برخی از افرادی که با حمایت‌های قومیتی در کرسی نمایندگی هستند، بدون توجه به پیگیری مطالبات استان ثبت‌نام می‌کنند و با آسان‌ترین شیوه ممکن نماینده می‌‌شوند، چون هنوز هم از پتانسیل «تفرقه بینداز و حکومت کن!» استفاده می‌کنند و به کرسی نمایندگی می‌رسند. طی سالیانی که در دانشگاه رازی بودیم، ندیدیم یکی از نمایندگان مجلس درخواست داشتن نشست با اعضای هیئت علمی این دانشگاه را داشته‌باشد، چرا؟ چون، معمولاً خواسته آن‌ها در میان نخبگان علمی فراهم نمی‌شود. امروز مشکل جدی‌تری این است که رفته‌رفته نخبگان قومیتی و مذاهب هم دارند کنار می‌روند و پول جایگزین آن‌ها می‌شود. مثلاً، در دوره اخیر مجلس شورای اسلامی ما به‌عینه دیدیم که پول، چقدر در سرنوشت انتخابات اثرگذار است و اگر احیاناً کسی شرایط نخبگی و مطالبه‌گری را داشته‌باشد، به‌آسانی و با داشتن حمایت مالی‌ می‌تواند بر کرسی نمایندگی تکیه بزند و بعد از انتخابات اگر مردم برای مطالباتشان مراجعه بکنند، در پاسخ بگوید که ما با شما معامله‌ای انجام دادیم و شما دریافتی داشتید و الان نمی‌توانید مطالبه‌ای داشته‌باشید. یکی از مشکلات استان ما که حضرتعالی هم اشاره کردید، «عدم مطالبه‌گری» است. مثلاً، امروز در فضای مجازی نامه‌ای دیدیم که طبق آن برخی از نخبگان استان فارس خواستار داشتن استانداری بودند که تجربه استانداری و معاون رئیس‌جمهوری را دارد. این‌ها نامه را به‌گونه‌ای تنظیم کردند که در فضای مجازی سریع دیده و تبلیغ شود. حتّی شکل نامه‌نگاری این درخواست را به یک مطالبه اجتماعی تبدیل کرده‌است، حال آنکه همکاران ما این شیوه نامه‌نگاری را کم‌سوادی و نشناختن رفتارها تلقی می‌کنند، خیر! این‌ها شناخته‌اند و این نامه را روی برگه‌ای نوشته‌اند و فردی را برای استاندار فارس مطرح کردند و این مطالبه در فضای جامعه پخش می‌شود و به یک مطالبه اجتماعی قوی با پشتوانه قوی تبدیل می‌شود. اما، الان در استان ما افرادی برای استانداری مطرح هستند که تجربه استانداری، نخبگی و تحصیلات آکادمیک ندارند، و در این فضاها رشد نیافتند. به همین دلیل متأسفانه، الان در استان ما هنوز مقوله ایدئولوژی، سیاست و امنیت حکمفرماست. بنده از نخبگان دانشگاهی گله‌مندم که الان در چنین نشست پرباری حدود ۳۰-۳۵ درصد از همکاران حضور دارند. امروز، به فراوان درس آموختم و امیدوارم جامعه ما بتواند روح مطالبه‌گری را در این استان زنده بکند، نخبگان ما دچار سرخوردگی و وارفتگی نشوند، دانشگاه با جامعه ارتباط برقرار بکند و نخبگان اجتماعی دانشگاه را دریابند و ما بتوانیم استان را با تکیه بر آنچه دکتر رنانی فرمودند در مسیر رشد و توسعه قرار بدهیم و در این استان شاهد حضور مسئولانی باشیم که ضمن داشتن تجربه و توان، عوامل توسعه‌یافتگی را بشناسند.

دکتر محکی: آقای دکتر! شما درمورد بحث «حلقه ضدتوسعه مرکزی» فرمودید که این حلقه در تئوری مشکلی ندارد، اما در عمل مشکلاتی وجود دارد. به‌هرحال ممکن است نگاه این نباشد. اما، من فکر می‌کنم که اتفاقاً در تئوری مشکل دارد، چون «عمل»، نتیجه تئوری و بحث‌های نظری است. بنده الان می‌بینم که همین حلقه ضدتوسعه مرکزی مشکلاتی را در سطح محلی ایجاد کرده‌است، یعنی بخشی از مشکلات حلقه محلی از همان مشکلات مرکز منتج می‌شود. من به‌عنوان کسی که اهل ایلام هستم عرض می‌کنم که؟؟ ایلام درکی از مشکلات ۰۲:۰۹:۰۰ کرمانشاه را ازنظر یکسری کمبود‌ها نداشته‌است. اما الان می‌بینم که در ایلام هم الگوی کرمانشاه دارد ادامه پیدا می‌کند. بنده به دوستان هم‌استانی خودم در ایلام می‌گویم که مراقب باشیم ایلام هم کرمانشاه‌یزه نشود. البته، در ایلام بحث زبانی مشکلی ندارد، درواقع، همه ازنظر زبان و مذهب خیلی به هم نزدیک و یکدست هستند. حالا می‌بینیم که آنجا بستری به نام ایل پیداشده است، برای‌اینکه ما در آن حوزه بر شکاف بدمیم و سعی کنیم که آنجا هم به کرمانشاه برسد و خودِ شکاف‌های محلی، کنترل‌کننده یکسری مباحث دیگر بشود که به‌نظرم نگاه نادرستی است.

دکتر هیوا ویسی: بنده کتابی درباره چندزبانگی، با عنوان «چه کسی از آموزش چندزبانگی در ایران می‌ترسد؟» ترجمه کردم و مصاحبه‌ها و مقاله‌ها‌یتان را مرور کرده‌ام، شما در جاهای مختلفی اشاره کردید که یکی از عوامل توسعه‌نیافتگی، بحث «آموزش زبان» است. لطفاً، این قضیه را برای بنده و دیگر دوستان بسط داده و دلایل آن را توضیح بدهید.

پاسخ دکتر رنانی: در پاسخ به پرسش دکتر ویسی باید بگویم که اصلی‌ترین مهارت‌های توسعه‌ای برای هر انسانی در کودکی از صفرسالگی تا هفت‌سالگی و در این فاصله از صفر تا سه سالگی رخ می‌دهد، بعضی از روان‌شناسان معتقدند که ۸۰ درصد آنچه ما باید بشویم در این دوره می‌شویم و ۲۰ درصد بعدی در کل طول زندگی‌مان است اگر بتوانیم تغییر کنیم. الان دارم در بحث کودکی و توسعه کار می‌کنم و دارم یکسری درسگفتار آماده می‌کنم و مفصل درباره پیامد ممانعت از شکوفایی ظرفیت‌های توسعه‌ای در دوران کودکی توضیح دادم. چون، بچه‌ها «توسعه‌ سرِخود» هستند، یعنی خداوند عالم پکیج توسعه را در نهاد بچه گذاشته‌ که بسیار قدرتمند است. وقتی بچه به دنیا می‌آید، هر بخشی از وجودش که بخواهد شکفته بشود، اگر ما بچه را نیشگون بگیریم یا لگد بزنیم، آن بخش را نابود می‌کنیم. بعد، یکسری بچه مبعج ۰۲:۱۴:۲۸؟ بزرگ می‌شوند و مدیریت جامعه را به‌دست می‌گیرند. کافی است که به بچه‌ها کاری نداشته‌باشیم، کافی است اینقدر رشد بکنیم که بچه‌ها را راحت بگذاریم و آن‌ها را اینقدر امرونهی، تحمیل اعتقاد و تحمیل فرهنگ نکنیم، چون با هرکدام از این کارها ما یک بخش از وجود بچه را قالب می‌زنیم و امکان شکفتگی آن بخش را ازبین‌می‌بریم. بچه مانند گیاه مهارت‌ها، ژنتیک‌ و ظرفیت‌های لازم برای رسیدن به مرحله گل دادن و شکفتگی را دارد، کافی است که ما آب، هوا و نور خوبی به این گیاه برسانیم. درمورد کودکی هم همین‌طور است. اصولاً، الان روان‌شناسی کودکی مدرن می‌گوید که در سال‌های کودکی- الان کودکی در این مفهوم از صفر تا دوازده سالگی است- آموزش از هر جنسی مانند نوشتن، خواندن، حساب، علوم، ادبیات و مانند آن ممنوع است، اما یادگیری ممنوع نیست، کمااینکه کودک در دامن مادرش بدون رفتن به کلاس زبان یاد می‌گیرد، وقتی مادر پوشکش را عوض می‌کند، صبر را یاد می‌گیرد. پس، یادگیری ممنوع نیست، آموزش ممنوع است. ما می‌توانیم دبستان داشته‌باشیم که در آن یادگیری رخ بدهد، ولی آموزش رخ ندهد. الان، روان‌شناسی کودکی می‌گوید آموزش تا پایان دبستان ممنوع است، شما فقط بستر رشد سالم این کودک را آماده بکن! می‌خواهد زبان یاد بگیرد، او را به جایی ببر که بچه‌های انگلیسی‌زبان دارند بازی می‌کنند، او هم با آن‌ها بازی کند، حق نداری به او زبان آموزش بدهی، کتاب به دستش بدهی و مثلاً بگویی این پنسل است. ولی، آن‌طرف بچه حین بازی با بچه‌های انگلیسی‌زبان وقتی واژه پنسل را می‌شنود، او هم یاد می‌گیرد. ممکن است بچه در بازی ریاضی و خیلی چیزهای دیگر را یاد بگیرد. حتّی برخی می‌گویند: نوشتن هم همین‌طور است و می‌گویند که مگر مادر در زبان گفتار به بچه‌اش می‌گوید: این فعل، اسم، ضمیر وغیره است، نه! مادر حرف می‌زند و بچه هم یاد می‌گیرد. حالا، بچه نوشتن را هم باید در زندگی یاد بگیرد.

اما درباره بحث «زبان و توسعه»، ببیند! وقتی بچه‌ای که زبان مادری‌اش ترکی یا کُردی است، به مدرسه می‌بریم و زبان فارسی به او یاد می‌دهیم، بخش زیادی از انرژی این بچه را که باید صرف شکفتگی ابعاد دیگر وجودش بشود، ازبین‌می‌بریم. یعنی تا یک بچه کُردزبان متوجه بشود که به فلان حیوان در فارسی مثلاً گربه می‌گویند، حجمی زیادی از استرس را باید تحمل کند. در مدرسه حجم زیاد کلمات حین آموزش، فشار روانی زیادی برای کودک به همراه دارد، یک جاهایی عزت نفس بچه به‌ویژه وقتی دیگران به او بخندند، ازبین‌می‌برد، یک جاهایی احساس می‌کند که در مقایسه با دیگران توانایی لازم را ندارد. درعوض، شما می‌توانید بچه را جلوی تلویزیون بنشانید، کارتون فارسی ببیند و فارسی یاد بگیرد، ولی در مدرسه فارسی یاد دادن آسیب می‌زند. نکته مهم این است که بخش زیادی از یادگیری‌های مرتبط با مهارت‌های اجتماعی مثل صبر، گفتگو، ریسک‌پذیری، جامعه‌پذیری، پذیرش نوبت، پذیرش حقوق انسان‌های دیگر، رواداریِ مذهبی وغیره فقط زمانی که احساس بچه درگیر بشود، امکان‌پذیر است. شما نمی‌توانید رواداری را به بچه‌ها آموزش بدهید و بگویید که این‌طور عمل بکن. در رواداری باید احساس بچه درگیر بشود، تا بتواند آرام‌آرام روادار باشد و در بازی با بقیه دوستانش متوجه رواداری بشود، یعنی اگرچه بچه حتّی اسم «رواداری» را نمی‌داند، متوجه می‌شود که باید به اعتقادات دوستش احترام بگذارد. شما وقتی می‌خواهید در مدرسه به بچه فارسی یاد بدهید، اصلاً این ارتباطات فرهنگی قطع می‌شود. بچه زبان فرهنگی دارد، وقتی شما به بچه زبان دیگری می‌آموزید، آن رابطه فرهنگی را قطع می‌کنید و امکان تربیتش را ازبین‌می‌برید. بنابراین، من مخالف چندزبانه‌بودن نیستم، اما آموزش زبان دوم به کودک در سن دبستان را ضدتوسعه می‌دانم و معتقدم که بچه‌ها باید سال‌های اول مدرسه با زبان مادری غِل بخورند، با زبان مادری بازی و شادی کنند و این هنر معلم است که گفتگو، مدارا، دگرپذیری، روابط اجتماعی، مدیریت هیجان، عزت نفس، تاب‌آوری و همه ویژگی‌هایی که یک انسان سالم برای داشتن یک ارتباط اجتماعی سالم  نیاز دارد، ازطریق زبان مادری در بازی و در تعاملات روزمره به بچه گاهی منتقل بکند، آموزش بد است، بگذارید منتقل بشود. بنابراین، فقط آن مربی با زبان مادری می‌تواند یک مفاهیمی را در گفتگو با همه بچه‌ها مطرح بکند تا آن بچه هم درگیر بشود. وقتی ما آموزش زبان دومی مانند فارسی یا انگلیسی را برای بچه شروع می‌کنیم، ممکن است ظرفیت‌های مغزی و فکری بچه را در یک حوزه‌ باز کنیم، دامنه واژگانی‌اش را بالا ببریم، ولی بخش زیادی از مهارت‌های اجتماعی‌اش را ازبین‌می‌بریم. بنابراین، به‌نظرم آموزش زبان دوم در دوران دبستان یک حرکت ضدتوسعه است، اما یادگیری زبان دوم ضدتوسعه نیست. اگر بستر طبیعی یادگیری فراهم باشد، یعنی مثلاً بچه در مدرسه‌ای که سال بالایی‌ها هستند و فارسی صحبت می‌کنند، حضور داشته‌باشد یا تلویزیون فارسی می‌بیند، آن اشکالی ندارد. اما، آموزش زبان دوم در این دوره یک حرکت ضدتوسعه‌ای است.

اما، آقای دکتر بیگ‌زاده بحث ورود نخبگان میانی، دادوستد رأی و دادوستدهای سیاسی را مطرح کردند. بله، ایشان کاملاً درست می‌فرمایند، درواقع، این فرایند دادوستدهای اولیه، کالایی بود، یعنی بازیگران سیاسی در دادوستدشان با نخبگان سنتی قول‌وقرار می‌گذاشتند و به نخبگان سنتی جوایز غیرپولی می‌دادند. اما، آرام‌آرام آن جوایز غیرپولی به دادوستدهای پولی تبدیل شده‌است. این طبیعی است، چون حرکت از آنجا شروع شده‌ و حالا پولی شده‌است. به‌نظرم، ورود نخبگان میانی و گفتگو و شبکه‌پذیری بین این‌ها، می‌تواند این دادوستد سیاسی را قطع کند. اگر این نخبگان میانی بتوانند نخبگان سنتی را وارد بازی خودشان کرده، ارتباط سیستماتیک آن‌ها را با بازیگران سیاسی قطع بکنند، می‌توانند انرژی این‌ها را به سمت حمایت از این شبکه بیاورند. پس، این هنر نخبگان میانی جوامع محلی است که بتوانند با نخبگان سنتی تعامل مثبت داشته‌باشند یا نه؟

درمورد صحبت آقای دکتر محکی که فرمودند: حکومت از شکاف‌های میان جوامع محلی، اقوام و دین استفاده می‌کند، باید گفت که این کاملاً طبیعی است. چون، هر حکومتی وقتی دچار بحران می‌شود، برای پوشاندن آن به هر راه‌حل ممکنی دست می‌زند. حالا، اینجا راه‌حل پوشش بحران این است که ایل‌ها و اقوام را دربرابر هم قرار بدهند تا این‌ها انرژی اجتماعی‌ای را که قرار است برای مطالبه‌گری از حکومت و نشان دادن ناکارایی‌های آن به‌کار ببرند، برای تقابل با ایل مقابل استفاده کنند. بنابراین، حکومت‌هایی که در هر سطحی مانند سطح ملی و محلی وارد بحران می‌شوند، این‌ها روی شکاف‌هایی دست می‌گذارند که می‌تواند انرژی اجتماعی را از جهت‌گیری به سمت مطالبه‌گری از حکومت به سمت تقابل‌ها و مطالبه‌گری‌های قومی و منطقه‌ای برگرداند.

دکتر وکیل احمدی از گروه علوم اجتماعی دانشگاه رازی: ما به‌عنوان گروه جامعه‌شناسی درمورد توسعه، موانع اجتماعی توسعه اقتصادی در کرمانشاه چند کار انجام دادیم و در آمایش استان بودیم. ما همچنین با محوریت جهاد دانشگاهی درمورد محله‌های محروم کرمانشاه و درمورد توسعه کارهایی انجام دادیم، کار سند توسعه زنان و آمایش آموزش عالی استان را نوشتیم. بنده در محضر دکتر رنانی هم بودم و با مقالات و کارهای پژوهشی ایشان آشنا هستم به‌خصوص کتاب «توسعه کرمانشاه» را دقیق خواندم. حالا تمایل دارم، این بحث‌ها فقط فتح باب ۰۲:۲۸:۴۵ شود که همان‌طور که آقای دکتر خیلی به گفتگو اعتقاد دارند، بعداً این گفتگوها در دانشگاه و در استان رخ بدهد. اما، اگر بخواهیم کل صحبت‌های دکتر رنانی را درمورد پیشنهاد «گفتگوی نخبگان در سطوح مختلف» جمع‌بندی کنیم، این بیشتر به «اختلال رابطه‌ای در سپهر سیاسی» برمی‌گردد، یعنی ما در حوزه‌های مختلف انواع اختلال‌ها را داریم که یکی از آن‌ها اختلال رابطه‌ای در سپهر سیاسی است. به‌نظرم در جامعه‌ای که اقتصادش نفتی است، شاید این پیشنهاد «گفتگوی نخبگان در سطوح مختلف» جواب ندهد. همچنین، درباره بحث «توسعه جامعه‌محور و اجتماع‌محور» باید گفت که این توسعه اجتماع‌محور از دلِ تجربه و واقعیت‌های کشورهای دیگر بیرون آمده‌است، یعنی جامعه از یک سطحی بیشتر رفته و گفتمان توسعه‌شان عوض شده‌است. می‌خواهم بگویم که نظریه‌های ما باید از دل واقعیت‌های خودمان تولید بشود. فکر می‌کنم اگرچه برای ما صاحب‌نظران صحبت شده‌ و مدارک و اسناد بررسی شده‌است، لایه‌های زیرین واقعیتِ توسعه کرمانشاه دیده نشده و به آن‌ها نرسیدیم و من در کار شما هم این را ندیدم. بنده انتظار داشتم، وقتی با صاحب‌نظران حوزه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی صحبت می‌شود، مکانیزیم شکل‌گیری واقعیت‌ها از واقعیت‌های دیگر کاملاً توضیح داده‌‌شود و منجر به نظریه سطح خُرد مثلاً در کرمانشاه بشود. اما به‌نظرم بیشتر همین اختلال رابطه‌‎ای در سپهر سیاسی است و همه چیز به آن تقلیل داده شده‌است. درواقع، یکسری «واقعیت‌های» (fact) اقتصادی، اجتماعی و حتّی سیاسی به جامعه ما تحمیل شده‌است، یعنی مدیریت سیاسی چنین جامعه‌ای تحت تأثیر آن واقعیت‌ها عوض شده‌است و این واقعیت‌های تحمیلی کشور را از مسیر توسعه خارج کرده‌اند. درواقع، این اختلال‌ها و بدقواره‌گی‌های که در جامعه می‌بینیم که یکی از آن‌ها بحث‌های گفتگویی است، همه‌اش از دلِ همان واقعیت‌ها ناشی می‌شود. اشکال کار ما این بود که ما در دهه پنجاه و شصت یک رشد اقتصادی داشتیم وگفتیم که آن رشد اقتصادی مربوط به همان دهه بوده، تمام شد و رفت، اما ما از این غافل شدیم که چگونه طی زمان این «واقعیت» (فکت) جمعیتی، فکت‌های دیگر را در تولید می‌کند و کلاً جامعه را شکل می‌دهد، در متن‌ها و تحلیل‌ها می‌بینیم که به واحد جمعیتی اشاره می‌شود، اما ما در زمینه شکل‌گیری واقعیت‌های دیگر اصلاً کاری نکردیم. البته، ما در راستای صحبت آقای «دکتر رحیمی»، معاونت اقتصادی استانداری، که پرسیدند: عامل اجتماعی چیست؟ دو سال پیش یک طرح پژوهشی نوشتیم و در آنجا توضیح دادیم که عامل اجتماعی چگونه به وجود آمده و چگونه مانع توسعه شده‌است. اما نقدهایی که به کار دکتر رنانی هست، مثلاً اشاره کردید که در کرمانشاه فرهنگ اقتصادی و انسان اقتصادی نبوده‌است، ما طبق پژوهش‌های میدانی که انجام دادیم، دیدیم که این‌طور نیست. همچنین، آن فضای قضاوقدری که ناشی از عصبت، قومیت و سنت آنجا ذکر شده است که در جاهای دیگر هم هست، به غلظتی که شما در آن کار به آن پرداخته‌‌اید، ما ندیدیم. به‌هرحال، به‌نظرم یکسری واقعیت‌های دیگر نادیده گرفته شده و به مسئله توسعه کرمانشاه خیلی تقلیدگرایانه نگاه شده و لازم است بیش از این درباره آن بحث شود.

دکتر تُرکی از گروه علوم دامی دانشگاه رازی: طی ۲۰ سالی که بنده در کرمانشاه هستم، موردی که در این مدت برایم خیلی عجیب بود درباره مدیران [غیربومی] ارشد استان مثلاً کسانی مانند استاندار و رئیس دانشگاه رازی است، یک پارادوکسی وجود دارد، یعنی مدیری که به آن سختی انتخاب می‌شود، حمایت نمی‌شود یا مثلاً گفتید که رؤسای ادارات از میان گروه، دسته و قومیت خودشان آورده‌ می‌شوند، ولی حمایت نمی‌شوند. اگر یک مدیر خارج استانی داشته‌باشیم، یکسری موضع‌گیری‌ها پیش می‌آید، یعنی دو گروه شکل می‌گیرند؛ عده‌ای که می‌گویند: مدیران بومی، منشأ خیروبرکت نیستند، گروه دیگر می‌گویند: مدیران غیربومی، منشأ خیروبرکت نیستند. دکتر رنانی! الان استاندار کرمانشاه بومی نیست، پس، چگونه مردم این شهر درراستای انتخاب مدیران اصلح می‌توانند نقش‌آفرینی سازنده‌ای داشته‌باشند؟ و راهکار عملیاتی در این مورد چیست؟ سؤال دیگر این است که ما در این استان افراد خیلی زیادی به‌عنوان نخبه داریم که یک قسمت از کارشان در کرمانشاه است و بخش اعظم زندگی و آموزششان در شهرهای بزرگی مثل تهران است، یعنی این افراد اینجا کسب درآمد می‌کنند و تحت عنوان اساتید پروازی، مدیران پروازی یا رؤسای پروازی شناخته می‌شوند که باید درباره آن تدبیری اندیشه شود. یعنی، اگر این رویه خوب است چطور می‌تواند منافعش عاید خودِ جامعه بشود، اگر بد است چطور می‌شود جلوی آن را گرفت؟ سؤال آخر در قالب درخواست راهنمایی است و آن این است که باتوجه‌به اینکه قصرشیرین به‌عنوان منطقه آزاد تجارتی تصویب شد و شاید بتواند به توسعه کرمانشاه کمک کند، می‌خواستم راهکارها و پیشنهادهایی دراین‌زمینه بدهید که شاید به گوش مسئولان و مدیران برسد و بشود از این امکان به نحو احسن برای توسعه پایدار استان استفاده کرد.

دکتر سید شهاب حسنی‌نسب از گروه عمران دانشگاه رازی: من درباره عنوان کلی این بحث یک نکته داشتم آن مسئله این است که در توسعه ضرورت دارد که حتماً از نخبه‌ها استفاده بکنیم؟ من این را پژوهش نکردم، اما مسلماً دوستان دیگر در رشته‌های علوم انسانی تحقیق کردند. اما، من براساس مشاهداتم فکر می‌کنم یکی از نکاتی که به‌خصوص در استان ما وجود دارد این است که نوعی «نخبه‌گریزی» و «نخبه‌ستیزی» وجود دارد. دیگر توجه‌ای به نخبگان نمی‌شود و آن‌ها را جدی نمی‌گیرند و یا بدتر از آن اگر نخبه‌ای وجود داشته‌باشد، با او می‌ستیزند. درنتیجه یکی از عوامل توسعه‌نیافتگی می‌تواند همین باشد که نخبه‌هایمان و جامعه‌مان دو سوی متفاوت پیدا می‌کنند. یعنی این‌ها اساساً دو سوی متفاوت ندارند، اما در اثر گذر زمان دو سوی متفاوت پیدا می‌کنند. نکته بعدی، درخصوص بحث «توسعه اقتصادی» و «توسعه اجتماعی» بود که فکر می‌کنم بسیاری از مطالبی که آقای دکتر رنانی در سخنرانی‌ها دیگر و تحقیقاتشان دیدیم این است که در کشور ما کارخانه ساختند، اما به توسعه انسانی توجه نکردند. من می‌خواهم بگویم که حتّی کارخانه‌سازی‌ها، تولید اقتصادی، توسعه حمل‌ونقل و همه این‌ها به علت اینکه یک توسعه همه‌نگرانه و باتوجه‌به روش سیستماتیک نبوده و به‌عنوان یک سیستم به آن نگاه نشده‌است، حتّی آن‌ها هم به اشتباه رفته‌اند، یعنی من فکر می‌کنم علاوه‌براینکه ما توسعه انسانی لازم داریم، توسعه اقتصادی هم احتیاج داریم، اما توسعه اقتصادی که تا الان فکر می‌کردیم، دادیم درواقع توسعه ندادیم، ضدتوسعه دادیم. یعنی یکسری چیزها را جداگانه و براساس تصمیمات فوری و گاهی وقت‌ها با توجیهات غلط آوردیم، اجرا کردیم و بعدازآن حالا دنبال این هستیم که چطور می‌توانیم برای حل مشکلمان از آن استفاده کنیم.

پاسخ دکتر رنانی: از آقای دکتر احمدی شروع کنیم، ایشان نکات مهم و درستی را بیان کردند، اصلاً من با نقدهای ایشان مخالفتی ندارم و دقیقاً مأموریت این جلسه همین است که دوباره اندیشمندان استان درباره مسئله توسعه استان همفکری، بحث و نقد بکنند و این حوزه دوباره فعال شود. شاید فرصتی که به‌وسیله این دولت دارد ایجاد می‌شود، بتواند دست‌کم به بخشی از تحولی که باید رخ بدهد، کمک کند و به‌نظرم در این فرصت دوستان باید تلاش کنند تا با همفکری یک چارچوب قابل‌قبولی را برای مقاماتی که کم‌کم به استان می‌آیند آماده کنند که آن را با آنان در میان بگذارند، وگرنه اگر این فرصت بگذرد هر مقامی که می‌آید یک پروژه‌ای با خودش می‌آورد و دوباره همان بازی رخ خواهد داد. بحث «فکت جمعیتی» که دکتر احمدی گفتند، خیلی مسئله مهمی است که آن همه ساختارها را به هم می‌زند و درست می‌گویند و ما اصلاً در کار قبلی و جدیدمان این را ندیدیم. بااین‌حال، من همچنان معتقدم که حتّی با ملاحظه آن فکت جمعیتی این چارچوبی که گفتم با اصلاحاتی که البته ممکن است انجام بگیرد و بشود، می‌تواند به شکستن این فروماندگی توسعه‌نیافتگی کمک کند. درعین‌حال، آمادگی دارم که با دکتر احمدی بیشتر گفتگو کنیم و هم برای اصلاح این چارچوب امروز و هم برای اینکه ببینیم چارچوب‌های تکامل‌یافته‌تری اگر بشود، تولید شود.

درباره بحث آقای دکتر ترکی که فرمودند یک پارادوکسی وجود دارد، یعنی ازیک‌طرف مدیر استانی وارد رقابت‌های قومی می‌شود، ازطرف‌دیگر عده‌ای می‌گویند: مدیر غیرمحلی منشأ خیروبرکت نیست، چون محلی نیست. درواقع، این محصول دموکراسی ناقصی است که ما طراحی کردیم و به‌نظرم تا این شیوه دموکراسی که الان ما داریم، اصلاح نشود، ایجاد تغییر خیلی سخت است. شاید حالا اگر بشود با گفتگو با سطوح عالی سیاسی این حلقه را شکست و یک سازوکاری برای دست‌کم انتخاب چند مقام اصلی به‌کار برد. ما در هر استانی ما چند مقام اصلی داریم که این‌ها راهبر توسعه هستند. دقت کنید برخی از مدیرکل‌ها راهبر توسعه‌ای نیستند، بلکه مدیر عملیاتی مثل مدیر آب، مدیر راه، مدیر برق وغیره هستند. اما یکسری مقامات داریم که راهبر توسعه استان هستند، اگر می‌شد که نخبگان استان با مرکز، چانه‌زنی کنند که چند راهبر اصلی توسعه با مکانیزیم دیگری انتخاب بشوند که اگر این شخص، چهره‌ای برجسته با سوابق ملی و روشن اما غیربومی باشد، استان تمکین بکند و وارد بازی‌اش بشود یا اگر چنین کاری شدنی نیست یا به هر دلیلی نمی‌شود، بشود یک چهره‌ای که در سطح استان مقبولیت داشته‌باشد و در میان مجموع جوامع محلی ضدیت ویژه‌ای نداشته‌باشد، در استان انتخاب بشود. حالا این راهش چیست؟ واقعاً، من نمی‌دانم. ولی، برای شکستن این حلقه باید در سطح ملی یک چهره‌ای آورد، چه فرد کرمانشاهی باشد، چه نباشد، اما کنشگرِ دارای اعتبار سطح ملی یا در سطح استان باشد. اما الان فکر نمی‌کنم ساختار مدرن ۰۲:۵۰:۳۸ چنین تحولی را بپذیرد، ولی به‌نظرم اگر آن شبکه‌های جوامع محلی شکل بگیرد، گفتگوی بین آن جوامع می‌تواند انرژی‌ها را به سمتی ببرد که مدیران را مجبور بکند که تحول در این وضعیت را بپذیرند. نکته دیگری که درباره قصرشیرین فرمودند که دارد منطقه آزاد تجاری می‌شود، واقعاً نیاز است که درباره منطقه قصرشیرین و ویژگی‌های این منطقه آزاد مطالعه و فکر شود تا از دل آن بشود یک پیشنهادی را ارائه داد، بنابراین نیازمند گفتگوی جدی است که واقعاً اگر بعداً مقامات استان تمایلی داشتند، می‌شود این بحث را با آن‌ها پیش برد. نکته دیگر، درمورد مدیران خارج از استان، ببینید! در این مورد نمی‌شود راهکار کلی داد. چون، برخی از حوزه‌ها مثل پتروشیمی ضرورت دارد، ممکن است در خود پتروشیمی یا بخش‌های داخلی پتروشیمی حوزه‌هایی باشد که ضرورت داشته‌باشد از بیرون از استان برایش مدیر بیاورند. به‌طور کلی نمی‌شود، گفت: «مدیر بیرون استانی»، ولی ممکن است به‌عنوان استاندار و برخی از مدیرکل‌ها بیایند، ولی آمدن مدیر از بیرون از استان عوارضی دارد، اما در داخل استان هم که فرمودند مشکلاتی پیش می‌آید.

در پاسخ به آقای دکتر حسنی‌نسب که درباره عنوان فرمودند: آیا ضرورت دارد در توسعه از نخبه‌ها استفاده بشود؟ باید بگویم که توسعه دو مدل دارد؛ یک مدل طبیعیِ تاریخی که مثلاً ۲۰۰ سال طول می‌کشد که یک کشوری مسیر توسعه را می‌رود، این نه، این نخبه‌محور نیست. در این مدل، جامعه به‌طور طبیعی رشد تکاملی‌اش را طی می‌کند، به سمت توسعه می‌رود، دولت هم حمایت می‌کند و نخبه‌ها هم مثل بقیه مردم در پروسه تکامل تاریخی مشارکت می‌کنند. ولی، وقتی یک جامعه‌ای می‌خواهد در یک دوره کوتاهی خودش را به سطح توسعه‌یافتگی برساند، در این مورد باید «دولت» یا «نخبگان مدنی» مدیریت را برعهده بگیرد. توسعه برنامه‌ریزی‌شده راهبری می‌خواهد. یک موقعی می‌گویند: رها کنید! بالاخره چند نسل از کرمانشاه و در ایران می‌آیند، نفله می‌شوند، می‌روند، می‌روند تا ما بالاخره در افق ۵۰ سال آینده از این دام توسعه‌نیافتگی رها ‌شویم. ولی، اگر می‌گوییم نه، ما می‌توانیم برای دو نسل تحولی ایجاد بکنیم، اینجا راهبری می‌خواهد. «راهبر» باید حکومت توسعه‌خواه یا یک جامعه توسعه‌خواه که نخبگانش را برای راهبری گسیل بکند، باشد. الان من معتقدم که ما باید در یک دوره‌ای خودمان را از این دام‌ها رها بکنیم، درواقع حکومت تجربه شکست‌خورده‌ای برای خلق توسعه است. این بار اگر جامعه بخواهد بیاید، جامعه چه کسی است؟ مردم عادی که نیستند، گروه‌های مرجع هستند که ما اسمش را «نخبگان» می‌گذاریم. بنابراین، در این مرحله ما چاره‌ای نداریم، اما من تأکید کردم که نخبه‌ها نباید حکومتی باشند، یعنی هر نخبه‌ای که روی آن مُهر حکومتی، مُهر ورود به بازی‌های سیاسی و رابطه‌های خاص خورده شده‌است،  این نخبه مدنی نیست و آسیب می‌زند. نخبه‌های مدنی باید این دو ویژگی را داشته‌باشند، یعنی رانت‌خوار نبودند و به‌لحاظ ایدئولوژیک هم به آن‌ها نگفته‌اند که فقط باید حامی حکومت باشند. نه، یک جاهایی حکومت را نقد و یک جاهایی تأیید کردند یا یک جاهایی با جامعه بوده‌اند و یک جاهایی جامعه را نقد کردند. حکومت یعنی نخبگان مدنی. درمورد توسعه اقتصادی- اجتماعی که گفتید: حتّی کارخانه هم زدیم، ولی به توسعه انسانی توجه نشده است و می‌گوید که توسعه اقتصادی چون سیستمی نبوده، آن هم به اشتباه رفته، کاملاً همین‌طور است. درواقع، توسعه اقتصادی‌ ما پروژه‌محور بوده است، ما اصلاً توسعه اقتصادی نداشتیم، یک چیزی به نام گسترش یا افزایش ظرفیت‌های اقتصادی و گسترش پروژه‌ها داشتیم که اسمش را توسعه اقتصادی گذاشتیم. در خیلی از جاها پروژه‌ها ضدتوسعه بوده‌اند، مثلاً خودِ پروژه پتروشیمی را نگاه کنید، تجهیزات و ماشین‌آلاتش از خارج با قطار، هواپیما یا کشتی آمده، نقشه، ساخت‌وساز و مهندسانش از تهران آمده، یعنی این مهندس‌ها از تهران می‌آیند و می‌روند، حالا ممکن است بعداً تعدادی مهندس از کرمانشاه گرفته باشند. همچنین،گازش از جنوب با لوله می‌آید و می‌رود و نهایتاً محصولاتش هم با کامیون و تریلر به بیرون از استان می‌رود، این پروژه برای این استان چه داشته‌است؟ تعدادی اشتغال برای راننده و نگهبان و خدمات و غیره داشته‌است. درکل، این پروژه اینقدر آسیب زده‌است که اصلاً منافعش به آسیب‌هایش نمی‌ارزد. بنابراین، همین‌طور است که شما اشاره کردید، یعنی پروژه‌های اقتصادی هم توسعه اقتصادی محسوب نشده‌اند، چون کلاً در یک بستر سیستماتیک دیده نشده‌اند.

دکتر قلی‌پور، از گروه علوم اجتماعی: کرمانشاه برای توسعه سه امکان «کشاورزی»، «توریسم» و «بازرگانی با عراق» را دارد که هر سه این‌ها رها شده‌اند و عملاً ما سودی از این آن‌ها نمی‌بریم. کرمانشاه یک جامعه ضعیف دارد، منظورم از «جامعه»، نهادهای مدنی، گروه‌ها و اصناف است. خب، اگر این‌ها را نداریم در کرمانشاه چه چیزی داریم؟ در کرمانشاه هزینه‌کرد درآمدهای نفتی را داریم، حول‌وحوش این درآمدهای نفتی، مجموعه‌ای از آدم‌ها، گروه‌ها و نخبگان شکل گرفتند، کلاف سردرگمی را به‌وجود آورده‌اند و اجازه نمی‌دهند جامعه به‌طور طبیعی با جهان بیرون درگیر بشود. راه‌حل چیست؟ راه‌حل این است که این مجموعه‌ای که حول مصرف درآمدهای نفتی شکل گرفتند، ازبین‌بروند. این با گفتگو ممکن نیست، چون این‌ها قدرتمندتر از آن هستند که شما بخواهید با این‌ها گفتگو کنید. چون، بحث «منفعت» و «درآمد» مطرح است، این‌ها باید کنار گذاشته‌بشوند و اراده ملی و محکمی برای این لازم است، خب، اگر این‌ها کنار بروند، چه چیزی باقی می‌ماند؟ آن‌وقت باید اجازه بدهیم، این جامعه، خودش راه خودش را پیدا کند. بنابراین، من جسارتاً خدمت دکتر رنانی می‌گویم که در این سیستم و در این جامعه، وجه گفتگو معجزه می‌کند، ولی به‌هیچ‌وجه جواب نمی‌دهد و باید اجازه بدهیم که جامعه کارهای خودش را بکند.

پاسخ دکتر رنانی: نکته خیلی مهمی را گفتید، ولی از این راهکارتان چیزی جزء شورش، درگیری، اعتراض و مانند آن در نمی‌آید. اگرچه من با بحث «اختلال ارتباطی» که آقای احمدی مطرح کردند، موافق هستم که بحثی جدی است و دراین‌زمینه به درماندگی رسیدیم، می‌خواهم بگویم: مجموعه‌ای که حول رانت‌های نفتی شکل گرفتند و می‌فرمایید ممکن نیست با گفتگو حذفشان کنیم، پس با چه قابل حذف هستند؟ با اسلحه و شورش، قابل حذف است؟ البته، فرمودید که برای حذف این‌ها باید یک اراده ملی شکل بگیرد، اما آن اراده ملی هم خودش حول همین رانت‌های نفتی شکل گرفته است. بالاخره، آن اراده ملی را یکسری از مقامات ملی باید شکل بدهند، آن‌ها خودشان حول همین رانت‌های نفتی شکل گرفتند. بنابراین، بعید است که از مرکز، اراده ملی بیاید، مگراینکه در مرکز تصمیم بر یک افق‌گشایی سیاسی- اجتماعی گرفته بشود، برخی از اولویت‌های ۲۰-۳۰ ساله ما اصلاح، عوض و جابه‌جا شود و سیاست جدیدی به‌کار گرفته شود که الان آن چشم‌انداز آشکار نیست. خب! حالا در چنین شرایطی نشستن و دست‌روی‌دست گذاشتن هم جواب نمی‌دهد. من با توجه به اینکه نسل جدید را خیلی قدرتمند می‌بینم، گمانم بر این است که اگر بشود، واقعاً الان هم نمی‌دانم که می‌شود یا نه، ولی معتقدم اگر بشود که نخبگان میانی فعال بشوند، من خیلی خوش‌بین هستم که ازطریق آن‌ها بشود این زنجیره را شکست و این رانت‌خواری را متوقف کرد.

جملات پایانی دکتر رنانی

اصلی‌ترین سرمایه هر جامعه‌ای «امید» است، امید «مادرمایه» است، سرمایه نیست. یعنی همه سرمایه‌های دیگر وقتی کار می‌کنند که مادرمایه امید باشد. مثلاً، سرمایه اقتصادی دارید، ولی امید ندارید، پول را در بانک می‌گذارید. سرمایه علمی دارید، ولی امید ندارید، نه چیزی می‌نویسید، نه نهاد علمی تأسیس می‌کنید. سرمایه انسانی دارید، تخصص دارید، ولی چون امید ندارید، دست‌روی‌دست می‌گذارید تا ببینید چه خواهد شد. امید مادرمایه است و جامعه‌ای که امید را ازدست‌بدهد، می‌میرد، شک نکنید! البته امید تنها سرمایه‌ای است که از هیچ قابل زاده‌شدن است، هیچ سرمایه‌گذاری نمی‌خواهد. یعنی، شما برای تولید همه سرمایه‌های دیگر مانند اقتصادی و اجتماعی باید سرمایه‌گذاری کنید، یعنی سرمایه‌گذاری اقتصادی پول می‌خواهد، انسانی آموزش می‌خواهد، اجتماعی اعتماد، تلاش و ارتباطات و مانند آن می‌خواهد. گاهی با یک لبخند، سلام، پیام، بیانیه، انتخابات یا با یک تقدیر کوچک ممکن است موج امیدی در جامعه خلق شود، اما تازمانی‌که آن تغییرات رخ بدهد، ما به‌عنوان انسان حق نداریم، سرمایه امید را از خودمان یا از دیگران بگیریم. کار ما باید خلق امید باشد، حتّی به دروغ، یکسری چیزها دروغش هم اخلاقی است، مثلاً اگر شما به دروغ به همسرتان بگویید: دوستت دارم، اشکالی ندارد یا به دروغ به کسی بگویید: زیبا هستی، اشکال ندارد. من معتقدم «امید» هم از آن مواردی است که حتّی با دروغ هم اگر تولید بشود، باز خلق ارزش است و ارزشمند است. چون اگر جامعه‌ای امید را ازدست‌داد، دیگر خلاص است. بنابراین، نخبگان در شرایط امروز یک وظیفه دارند، نیازی نیست که مقاله و کتاب بنویسند، اما در خودشان، در جامعه، محیط زندگی‌، کلاس‌ و دانشگاه‌شان امید خلق کنند. من معتقدم که با خلق امید فرصت کشف افق‌های تازه را به خودمان می‌دهیم. بنابراین، خواهشم از همکاران خودم این است که مهم‌ترین کاری که باید بکنیم این است که خلق امید بکنیم و بکوشیم با ارتباط، تعامل، مشارکت، جلسه‌گذاشتن، سخنرانی و حتّی خلق تئوری یا با هر چیز دیگری خلق امید کنیم تا جامعه ما به بزنگاه تاریخی خودش برسد که به‌زودی می‌رسد. بالاخره، هر جامعه‌ای به یک بزنگاه تاریخی می‌رسد که ریلش را عوض می‌کند، ما باید تا رسیدن به آن بزنگاه تاریخی که ریل را عوض می‌کند امید خودمان و جامعه را حفظ بکنیم. وگرنه اگر امید کشته شد، شورش خواهیم کرد، اسلحه به دست خواهیم گرفت همه چیز را در هم خواهیم ریخت و وقتی وارد درهم‌ریزی بشویم، دوباره ۴۰ سال طول خواهد کشید تا به نقطه امروز برسیم.

منبع: نامه فرهنگ رازی

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: