×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 93
پنج شنبه, 15 فروردين 1398 15:28

علی سرزعیم: زندگی تمرین مدیریت است

نوشته شده توسط

یکی از تفاوت‌های مهم مقام کارشناسی با مقام مدیریتی در این است که یک کارشناس باید یک تخصص خاص را به خوبی فرا بگیرد و در آن زمینه مهارتهای لازم را کسب کند. به عبارت دیگر یک شخص کارشناس یا متخصص باید عمق دانش و مهارت خود را در یک زمینه خاص تقویت کند و لزومی ندارد که به مهارتهای دیگر که در زندگی مهم یا غیرمهم هستند توجهی کند. مثلاً کسی که مهارت مدل‌سازی اقتصادی دارد باید بتواند یک مدل اقتصادی را به خوبی برازش کند که سیاستگذاران بر اساس آن بتوانند متغیرهای اقتصادی را پیش‌بینی کنند.

این شخص باید به اقتصادسنجی و آمار مسلط باشد ولی لزومی ندارد که اخلاق و روابط عمومی خوبی داشته باشد. یک لوله‌کش باید بتواند کار خود را در تعمیر یک لوله به درستی انجام دهد ولی ممکن است از قضا بداخلاق نیز باشد. به همین دلیل خیلی وقت‌ها افراد می‌گویند که فلانی کارش خوب است اما اخلاق ندارد. این بداخلاقی‌اش را به خاطر آن مهارت خاصش باید تحمل کرد. روشن است که اگر این شخصِ ماهر و متخصص، اخلاق خوبی داشته باشد اقبال به او بیشتر می‌شود؛ اما اگر تخصص، خیلی خیلی قوی باشد و احتیاج، خیلی خیلی ضروری باشد افراد به رغم بداخلاقی به آن کارشناس یا متخصص و فردِ ماهر رجوع خواهند کرد.

در مقابلِ شخصیت کارشناس، شخصیت مدیر قرار دارد. یک مدیر وظایف متعددی بر عهده دارد که باید به همه آنها برسد و کوتاهی یا غفلت از هر کدام پیامدهای نامطلوبی به دنبال دارد. به همین دلیل مدیر یکی از مهمترین ویژگی‌هایش ایجاد هماهنگی و سازگاری بین وظایف متعدد است. یک مدیر باید به بازاریابی و فروش توجه کند تا بازار را از دست ندهد که اگر بازار از دست برود با کاهش درآمد حیات شرکت به خطر خواهد افتاد. همزمان باید به حسابداری و مدیریت مالی فکر کند تا تعادل بین درآمدها و هزینه‌ها و تناسب سررسید دریافتها و پرداختها رعایت شود در غیر این صورت شرکت ورشکست می‌شود.

علاوه بر این باید نیم‌نگاهی به مدیریت منابع انسانی داشته باشد زیرا این نیروهای انسانی هستند که نهایتاً کالا و خدمتی را آماده می‌کنند و اگر مدیر از آنها غفلت کند ممکن است نیروهای خوب شرکت را ترک کنند یا انگیزه کار را از دست بدهند. علاوه بر همه اینها مدیر باید روابط عمومی خوبی داشته باشد و بتواند روابطش را با هیئت مدیره و احیاناً مخالفانی که پی در پی به دنبال حذف او هستند تنظیم کند. یک مدیر گاه ناگزیر است در فضای عمومی نیز حضور داشته باشد و با جامعه صحبت کند. نقدهای بی‌پروا و غیرمنصفانه را بشنود ولی لبخند زند و عصبانی نشود یا عصبانیت خود را بروز ندهد.

در کنار این موارد مدیر باید به تحولات تکنولوژی نیز توجه کند؛ زیرا غفلت از آن موجب می‌شود که محصول جدیدی مطرح شود و کل بازار را از شرکت وی بگیرد. در جهانی که تحولات تکنولوژیک سرعت گرفته و رقابت جهانی تشدید شده مدیر نمی‌تواند از این امر غفلت کند. یک مدیر علاوه بر مسائل فوق باید پیوسته به تحولات قانونی نیز توجه کند و پیوسته مراقب باشد که با عملکردش قوانین و دستورالعمل‌ها را نقض نکند و احیاناً پرونده‌های مختلف حقوقی را در دادگاه‌ها پیگیری کند. یک مدیر ایرانی علاوه بر همه موارد فوق باید پیوسته به تحولات سیاسی و اقتصادی نگاه کند تا بفهمد که چه تغییر شدید جدیدی در سطح سیاست و اقتصاد در حال رخ دادن است و پیامدهای آن را بر کسب‌وکار خود حدس بزند. برای مدیرانی که در کشورهای بسیار با ثبات به لحاظ سیاسی، سیاستی و اقتصادی زندگی می‌کنند این دغدغه شاید به این حد از اهمیت نباشد؛ اما برای ما ایرانیان این قضیه فوق‌العاده مهم است و قابل انکار و اغماض نیست.

با این توصیف اگر بخواهیم میان مقام کارشناس و مقام مدیر مقایسه‌ای انجام دهیم باید گفت که یک کارشناس تنها با یک پرونده باز روبروست و باید روی آن پرونده تمرکز کند؛ اما مدیر همواره با چندین پرونده باز روبروست و باید بتواند همزمان همه آنها را پیگیری کرده و دنبال کند. تمرکز روی یک موضوع تخصص ایجاد می‌کند اما مدیر هنرش تمرکز نیست بلکه بلند کردن چند هندوانه به طور همزمان با یک دست است! به همین دلیل کسانی که از فشارهای ناشی از کار مدیریتی خسته می‌شوند وقتی لب به شکایت باز می‌کنند می‌گویند چگونه در هر زمان در چندین جبهه بجنگیم؟! از این وضعیت خسته شده‌ایم!

روشن است که اگر بار تصمیم‌گیری در همه زمینه‌های فوق روی دوش یک نفر یعنی مدیر باشد فشار کاری یک مدیر را از پا در خواهد آورد. به همین دلیل ساختار سازمانی ایجاد می‌شود تا به کمک مدیر بیاید. مدیران میانی ایجاد می‌شوند تا بخشی از بار را بر دوش گیرند و فشار را از دوش مدیر کم کنند. دقیقاً به همین خاطر است که از دید یک مدیر، بهترین نیروی زیردست کسی است که خیال یک مدیر را از یک جنبه راحت کند و اگر کار به او سپرده شد ذهن مدیر بابت انجام آن صد در صد راحت باشد و اطمینان خاطر داشته باشد که این کار درست و به موقع و به شکل مطلوب انجام خواهد شد.

مدیر چون نمی‌تواند روی هر موضوع تمرکز کند نیازمند وجود کارشناس است و اینگونه است که رابطه مدیر - کارشناس شکل می‌گیرد. کارشناس این خدمت را به مدیر می‌کند که به عمق یک موضوع وارد می‌شود و جوانب مختلف را مورد کنکاش قرار می‌دهد و اطلاعات لازم را کسب می‌کند و زیر و بم یک تصمیم را می‌سنجد و آن را برای قطعی‌کردن به مدیر عرضه می‌کند. کارشناس معمولاً نمی‌تواند تصمیم‌گیری کند زیرا مثل مدیر به جوانب مختلف احاطه ندارد و به همین دلیل شاید همه وجوه هزینه یا منفعت یک موضوع را به خوبی ندیده باشد. مدیر به واسطه اینکه با مسائل مختلف شرکت روبروست شاهراه اصلی اطلاعات شرکت به شمار می‌رود و از مسائل مختلف اطلاعات کسب می‌کند. به همین دلیل هیچ کس به اندازه مدیر از اطلاعات گوناگون مرتبط با شرکت مطلع نیست و این یک مزیت اطلاعاتی فوق‌العاده برای مدیر ایجاد می‌کند.

یک کارشناس به یک دلیل دیگر نیز نمی‌تواند تصمیم نهایی را بگیرد و آن ریسک تصمیم است. معمولاً تصمیمات اینگونه نیست که از ابتدا مشخص باشد صددرصد درست هستند و به هدف خواهند رسید. تصمیمات در فضای عدم قطعیت اتخاذ می‌شوند و با ریسک شکست روبرو هستند و ممکن است هزینه‌های سنگینی به دنبال داشته باشد. یک کارشناس شاید نپذیرد که چنین ریسکی را تحمل کند اما مدیر باید پذیرای ریسک باشد. اصولاً یک دلیل اینکه حقوق یک مدیر بیشتر از کارشناس است این است که مدیر پذیرای ریسک‌هایی می‌شود که یک کارشناس و متخصص حاضر نیست آنها را قبول کند. مدیر در قبال سهامداران و نمایندگان آنها یعنی هیئت مدیره باید بابت تک تک تصمیمات شرکت پاسخگو باشد و مسئولیت بر دوش دارد. به همین دلیل مدیر باید متناسب با ریسک‌هایی که می‌پذیرد درآمد بالاتر کسب کند.

اینک به نکات فوق می‌توان یک نکته دیگر هم اضافه کرد و آن این است که زندگی اجتماعی الزام می‌کند که همه ما در زندگی شخصی هنر مدیریت را تمرین کنیم و نمی‌توانیم به بهانه علاقه به متخصص و کارشناس شدن از زیر بار این کار سخت شانه خالی کنیم. ما در زندگی شخصی خود نیز با وظایف و مسئولیتهای مختلفی روبرو هستیم. از یک سو باید مراقب شغل خود باشیم که از آنجا درآمد کسب می‌کنیم و برای اینکه باید مهارتها و توانمندی‌هایمان را بازاریابی کنیم. ما باید میان درآمدها و هزینه‌های شخصی‌مان تعادل برقرار کنیم تا به طور فردی ورشکسته نشویم. باید پس‌اندازهایمان را طوری مدیریت کنیم تا نیازهای آینده‌مان نیز در نظر گرفته شوند و همه اینها بخشی از تخصص مدیریت مالی است.

از سوی دیگر باید مراقب تعادل کار و زندگی باشیم که اگر زیادی کار کنیم شاید بعد از چند وقت به لحاظ شخصی با بحران روحی در خود یا اختلافات خانوادگی با همسرمان روبرو شویم زیرا به اندازه کافی برایش وقت نگذاشته‌ایم. همزمان باید به تربیت فرزندانمان برسیم زیرا اگر در این امر کم بگذاریم مشکلات تربیتی یا روانی آنها در آینده نه چندان دور گریبان‌گیر ما خواهد شد. با این وصف مدیریت زمان بخش دیگری از وظایف ما را تشکیل می‌دهد.

در کنار اینها باید به روابط فامیلی و رابطه با دوستان و همسایگان هم توجه کنیم. قطعاً با برخی بسیار همسو و همدل هستیم و با برخی دیگر مشکلات جزئی یا جدی داریم. ما در زندگی نمی‌توانیم نسبت به همه این موارد بی‌تفاوت باشیم چرا که نمی‌خواهیم روابط دوستی و خویشاوندی با کسانی که به آنها علاقه داریم قطع شود زیرا بخشی از رضایت از زندگی از محل چنین ارتباطاتی ایجاد می‌شود و در عین حال نمی‌خواهیم سطح تنش با کسانی که با آنها مشکل داریم اما مصلحت را در قطع روابط نمی‌دانیم بیش از یک حد شود. تنظیم این روابط نوعی مدیریت منابع انسانی است که از الزامات مدیریت است.

در کنار این موارد ما نیازمند آن هستیم که به روح و بدن خود نیز برسیم. اگر فرد تنها در مسئولیت پدری یا مادری خود غرق شود شاید بعد از مدتی که فرزندان او را ترک کردند دچار بحران هویت شود و احساس پوچی کند زیرا احساس می‌کند که خود را وقف دیگران کرده و از خود و نیازهایی که در روح و روان خود احساس می‌کرده غافل شده و همواره آنها را نادیده گرفته است. همچنین است مسئله توجه به بدن زیرا عدم توجه به بدن و ورزش نکردن موجب می‌شود تا جسم نتواند به شکل شاداب روح را تا پایان عمر همراهی کند. هجوم امراض و مشکلات جسمی گاه می‌تواند چنان شدید شود که همه جوانب زندگی را تحت‌الشعاع قرار دهد.

با توصیفی که از زندگی شد مشخص شد که همه ما به نوعی وظیفه مدیریت زندگی را بر عهده داریم و باید هم‌زمان پرونده‌های مختلفی را در رابطه با زندگی خود باز نگه داریم و مدیریت کنیم. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم محکوم هستیم که هنر برداشتن چند هندوانه با یک دست را تمرین کنیم هرچند که بگویند شدنی نیست! در عرصه کسب و کار، ساختار سازمانی و سیستم‌های تصمیم یار (decision support system) به کمک مدیر می‌آید تا بتواند چنین کار ناشدنی را شدنی کند اما در عرصه زندگی چه چیزی به کمک ما می‌آید تا از عهده این کار برآییم؟ به نظر می‌رسد که سنتها شیوه‌ای بوده‌اند که به ما کمک کرده‌اند تا تقیداتی را بپذیریم تا بار مدیریت تصمیمات مختلف در زندگی کم شود. در سنتهای ما هست که باید شام را دور هم خورد و این الزام می‌کند که از یک حد دیرتر به خانه نیاییم. تعطیلات آخر هفته فرد را مجبور می‌کند که ساعتهایی را به خانواده و فرزندان اختصاص دهد. سنت سیزده بدر الزام می‌کند به طبیعت سر بزنیم. سنت عید دیدنی الزام می‌کند تا به دیدار خویشاوندان برویم و فاصله‌هایمان از یک حد بیشتر نشود. مناسبت‌های مذهبی و مراسم ترحیم به ما یادآوری می‌کنند که دنیا را تمام هم و غم خود قرار ندهیم و به فکر دنیای پس از مرگ نیز باشیم. سنت عیادت و تجربه مریضی به ما یادآور می‌شوند که باید به فکر سلامت جسم خود باشیم و مواجهه با افراد سالمند یا افرادی که گرفتاری روحی دارند به ما یادآور می‌شود که باید نیازهای روحی شخص خودمان را نیز نادیده نگیریم و به علایق شخصی خود نیز بها دهیم.

با این توصیف روشن می‌شود که زندگی شخصی نیز مدیریت می‌خواهد و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ناگزیر از ایفای این نقش هستیم. هر چه توانایی مدیریت زندگی خود را ارتقا دهیم احتمالاً در مقام کار و شغل خود و همچنین در مدیریت مجموعه‌های تحت سرپرستی‌مان هرچقدر که کوچک یا بزرگ باشند نیز موفق‌تر خواهیم بود.

 

منبع: ایسنا

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: