×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 93
سه شنبه, 08 مرداد 1398 10:12

علی سرزعیم: گفتگوی دولت و نخبگان

نوشته شده توسط

علی سرزعیم

امروزه در گوشه و کنار موضوع گفتگوی دولت و نخبگان مطرح می‌شود. برخی وضع موجود در این رابطه را نامقبول دانسته و بر اصلاح این رابطه اصرار دارند؛ اما قبل از اینکه به ارزیابی وضع موجود بپردازیم باید به این سوال پرداخت که چرا باید نخبگان با دولت گفتگو کنند و اصلا لزومی به این کار هست؟ یک دیدگاه سنتی آنست که نباید گذاشت جامعه توده ای شود (mass society) زیرا در این صورت خطر بروز پوپولیسم در سطح اقتصادی و فاشیسم در سطح سیاسی ایجاد می‌شود. به همین دلیل باید مردم در تشکلها و نهادها سازماندهی شوند و مسئولان این تشکلها و نهادها به عنوان نخبگان و نمایندگان جامعه مدنی با دولت به گفتگو بنشینند. در این تصویر چنین گفته می‌شود که تشکلهای جامعه مدنی کارکردی دوگانه خواهند داشت از یکسو حکم ضربه‌گیر از هر دو سمت را ایفا خواهند کرد یعنی نخواهند گذاشت مطالبات غیرمنطقی و پوپولیستی بر دولت فشار بیش از حد وارد کند و از سوی دیگر مانع از اجرای قوانین نادرست و فشار غیرمنطقی دولت بر جامعه می‌شوند. از سوی دیگر نخبگان و مسئولان تشکلهای جامعه مدنی نقش حامل پیامهای دو طرف را ایفا می‌کنند و مطالبات جامعه را به شکل معقول به دولت منتقل کرده و محدودیت‌های دولت را به جامعه اطلاع رسانی می‌کنند. تصور می‌شود پیامد این وضعیت نزدیکی بیشتر دولت و جامعه و همدلی بیشتر بین آنها باشد که این امر هم خطر بروز خشونت سیاسی را کاهش داده و هم زمینه ای ایجاد می کند که تخصیص منابع در سمت و سوی نیازهای واقعی و درست جامعه صورت گیرد.

آیا این تحلیل با ظهور رسانه‌های نوین ارتباطی کماکان درست است؟ به نظر می‌رسد که به واسطه ظهور رسانه های جدید و بهره گیری آحاد مردم از آنها الگوی جدیدی از ارتباطات بین فردی در حال شکل گیری است و دیگر نمی توان انتظار داشت که عصر رسانه های متمرکز در دستان دولت کماکان ادامه یابد و نخبگان بتوانند کمافی السابق نقش ویژه و ممتازی را ایفا کنند؛ اما این به آن معنا نیست که نقش نخبگان منتفی شده و کارکردهای یادشده را دیگر نخواهند داشت. واقعیت آنست که به رغم ظهور بلندگوهای جدید برای عرضه دیدگاه در فضای رسانه ای هنوز هم تولید محتوای سنجیده و موثر کاری نیست که از عهده توده مردم برآید و نخبگان فکری نقش ویژه‌ای در عرضه تحلیل واقعیت‌های اجتماعی و پیشنهاد راه‌های برونشو در مشکلات ایفا می‌کنند. همچنین در شرایطی که سرمایه اجتماعی دولت کاهش یافته و اعتماد عمومی سست شده نخبگان می‌توانند تا حدودی ترمیم‌کننده این وضعیت باشند. البته باید به این واقعیت اشاره کرد که انتخاباتهای اخیر مجلس و ریاست جمهوری نشان داده است که نفوذ نخبگان تنها در طبقه متوسط زیاد است و طبقات ضعیف یا غنی اهمیت چندانی برای موضع‌گیریهای نخبگان قائل نیستند زیرا طبقات ضعیف مطالبات معیشتی و طبقات غنی منافع مشخص خود را پیگیری می‌کنند. این واقعیت در کنار این واقعیت دیگر که تحولات سیاسی ایران بر اساس جهت گیری طبقه متوسط تعیین می شود اهمیت نخبگان را در شرایط فعلی کشور نشان می دهد.

سوال بعدی این است که رابطه نخبگان با دولت به چه صورت است؟ به نظر می رسد که این رابطه وضعیت ثابتی نداشته باشد. این رابطه در دوره آقای خاتمی تا حد خوبی مطلوب، در دوره آقای احمدی نژاد بسیار وخیم و در دوره آقای روحانی صعود و نزولهایی را تجربه کرد. در دوره اول آقای روحانی رابطه نخبگان با دولت مساعد بود اما به نظر می رسد که با معرفی کابینه دوم آقای روحانی این رابطه به سردی گرایید. از انتخابات سال 1396 به این سو هرچه جلوتر آمده ایم این رابطه سردتر شده است تا جایی که شخصی مثل دکتر رنانی می گوید باید منتظر ماند و دید که چه زمانی سوخت دولت تمام می شود و آن وقت گوش آنها برای شنیدن سخنان ما باز می شود! این نگاه یادآور رویکردی است که در گذشته‌های دور وجود داشت و معتقد بود که رسالت روشنفکر نقد و مخالفت است و پیوند و نزدیکی با حکومت را به هیچ عنوان بر نمی تافت. در مقابل این نگاه، نگاه دیگری نیز وجود داشت که معتقد بود باید به دولت کمک کرد تا جهت گیری صحیحی داشته باشد و چون اثرگذاری منوط به نزدیکی است، فاصله گرفتن از حکومت را توصیه نمی کرد.

چه ذهنیت‌هایی مانع از پیوند بیشتر نخبگان با دولت می شود؟ همانند اکثر مسائل اجتماعی نمی توان تنها یک سمت مسئله را مقصر دانست بلکه عوامل چندی در این امر موثر بوده اند. از دید نخبگان، دولتمردان انگیزه چندانی برای شنیدن سخنان نخبگان ندارند زیرا می‌دانند که اجرای پیشنهادات آنها منوط به تغییر رفتار است و تغییر رفتار اولا و بالذات امر دشواری است و دولتمردان به طور طبیعی در برابر آن مقاومت می‌کنند. ثانیا اجرای این پیشنهادات توازن عرصه سیاست را طوری تغییر می دهد که حیات سیاسی دولتمردان گاه در معرض خطر قرار می گیرند و به همین دلیل ترجیح

می دهند که اصلا به نخبگان نزدیک نشوند. نکته دیگری که نخبگان مطرح می‌کنند این است که دولتمردان اگرچه در زبان از علم و عالمان تمجید می‌کنند اما در باطن اعتقاد واقعی به علم ندارند و باور ندارند که علم حلال مشکلات است و تنها با اتکا به علم است که می‌توان مسائل کشور را حل نمود. به خاطر همین بی اعتمادی به علم است که در مقام عمل نخبگان و دیدگاه‌هایشان را جدی نمی‌گیرند.

در مقابل دولتمردان هستند که معتقدند روشنفکران و نخبگان به چند دلیل نسخه‌ها و راه حلهایی که عرضه می‌کنند برای حل مشکلات کارایی ندارد. اولین نقد دولتمردان آنست که نخبگان معمولا راه‌حلهای کلی عرضه می‌کنند و چون شناخت تفصیلی و جزئی از مسائل ندارند به کلی گویی بسنده می‌نمایند در حالیکه عرضه درست راه حل منوط به شناخت و لحاظ همه جزئیاتی است که عدم توجه به آنها می‌تواند کل کار را خراب کند. به عنوان مثال نخبگان کمتر به ابعاد مسائل آشنا هستند زیرا به دیدن آمارها و کسب اطلاعات آماری علاقه ای ندارند و همین امر مسئله شناسی و راه حل دهی آنها را دچار نقص می کند. دومین نقد آنست که نخبگان در عرضه راه حلها محدودیتها را چندان لحاظ نمی کنند. هر سیاستمدار در انتخاب سیاستها و اتخاذ تصمیمات با دو دسته محدودیت روبروست: محدودیتهای رسمی ناشی از قانون، محدودیت های غیررسمی ناشی از فرهنگ، ترتیبات نهادی و شرایط اقتصادی-اجتماعی. روشن است که پاسخ بهینه در زمانی که محدودیتها لحاظ شود کاملا متفاوت از وقتی خواهد بود که محدودیتها لحاظ نشوند. نقد سوم دولتمردان آنست که گاه نخبگان راه حلها و دیدگاه‌هایی را عرضه می کنند که در علم نیز قدیمی شده است اما به واسطه عقب مانده بودن نظام علمی در کشور کماکان این دیدگاه ها روزآمد محسوب می شود. نقد چهارم آنست که نخبگان بیشتر بر مسئله دمکراسی و آزادی بیان متمرکز هستند و در واقع مطالبات بخش خاصی از جامعه را نمایندگی می‌کنند در حالیکه مسئولان اجرایی ناگزیر هستند منافع و مطالبات کل جامعه را در تصمیمات خود لحاظ کنند.

با توصیفی که عرضه شد مشخص می‌شود که یک فضای دو قطبی وجود دارد از یک سو نگاه برخی نخبگان این است که مدیران دولتی ناکارآمد و بی‌اعتنا به علم هستند و از سوی دیگر نگاه برخی مدیران دولتی این است که نخبگان از مسائل واقعی و پیچیدگی‌های آن دور افتاده‌اند و محدودیت‌ها را لحاظ نمی‌کنند. غلبه بر چنین فضایی منوط به یک نوع کارآفرینی سیاستی است یعنی کسانی که بتوانند با خلاقیتها و اقداماتی این ذهنیت های کلیشه ای را بشکنند و زمینه همکاری و گفتگوی بیشتر نخبگان و دولت را فراهم سازند.

 

منتشره در نشریه آینده نگر، شماره خرداد ماه، 1398

نظر دادن

لطفا دیدگاه خود را درباره این مطلب بنویسید: